Part 15🫐𓂃⊹𝅄᮫

122 12 0
                                    

جونگکوک داخل شرکت توی دفتری که با امگاش حسابی خاطره داشت ، نشسته بود و داشت به نودی که تهیونگ بعد از -به اصطلاح دعوا- براش فرستاده بود نگاه میکرد.

″لعنت بهش..چرا اینجا نیستی تا هرچقدر که دلم میخواد بفاکت بدم″

مرد غرق رویا های خودش بود که در به شدت باز شد.

=شما نمیتونید برید داخل...
آقای جئون من سعی کردم جلوی همسرتون رو بگیرم ولی نتونستم...

جونگکوک نگاهی به اینهو انداخت و نفس راحتی از اینکه تهیونگ اینجا نبود ، کشید.

+میتونی بری بیرون.

بعد از رفتن منشی ، سکوتی حکم فرما شد اما زیاد این سکوت زیاد طول نکشید چون امگا فریاد :

~اصلا معلوم هست کدوم گوری هستی؟ 
حتی نمیپرسی من مردم یا زنده!
ما با هم ازدواج کردیم...من همسرتم کوک...
تو باید مارکم کنی!

آلفا از گستاخی امگا خونش به جوش اومده بود و رگ های پیشونیش از خشم بیرون زده بود.

اینهو به چشم های قرمز کوک نگاه کرد و سعی کرد در برابر فرومون‌های خفه کننده‌ی آلفا نفس کم نیاره؛ جونگکوک به امگا نزدیک شد و یقه‌ش رو گرفت.

+من مارکت نمیکنم هیچوقت!
چون دوست ندارم و هیچ وقت هم نخواهم داشت!
بیا جدا شیم من نمیخوامت اینهو...
ما هیچ وقت مثل یه زوج نبودیم و نخواهیم بود!

~موافقم ، بیا جدا شیم.

جونگکوک از حرف اینهو شوکه شد ، انتظار نداشت به این زودی امگا با این قضیه کنار بیاد.

+چ..چی؟

~بیا جدا شیم...
تو هیچ‌ وقت دوستم نداشتی ، منم دیگه ندارم پس طلاق میگیریم!

امگا مکثی کرد و ادامه داد :

~حداقل تو این مدت بهم خیانت نکردی...
با همین میتونم دلمو خوش کنم...

و بدون هیچ حرف دیگه اونجا رو ترک کرد.

InHo Pov:

روبه‌روی رستورانی که نامجون برای دیدارشون رزرو کرده بود ، وایستاده بود.

″فاک من الان اینجا چیکار میکنم؟″

بیخیال افکارش شد وارده رستوران شد؛
با دیدن بتا به سمتش رفت.

~سلام...

-بشین.

اینهو مقابل نامجون نشست.

-دو تا کاپوچینو سفارش دادم...

اینهو بدونِ اهمیت به حرف نامجون گفت :

~خب میخواستم بدونم چرا شمارتو بهم دادی؟

-تا باهات ارتباط داشته باشم؟

~چرا میخوای باهام ارتباط داشته باشی؟

-آدم جالبی به نظر میای..

Blue Tranquility🫐✨Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang