Part 20a🫐𓂃⊹𝅄᮫

116 7 0
                                    

+تـ...و چی‌ کاری ته؟!

جیمین شوکه به اتاق خالی و بهم ریخته که پر از شیشه خورده بود نگاه میکرد‌؛ با چشم دنبال تهیونگ گشت با پیدا نکردنش احساس ترس نکرد ، نکنه...؟

متوجه‌ی صدای آبی که از توی حموم میومد شد ، به طرف حموم رفت و خواست در رو باز کنه اما قفل بود؛
ضربه‌ی محکمی به در حموم زد.

+شت شت...ته این بی صاحابو باز کن وگرنه یک کاری دست خودم خودش میدم...

جیمین منتظر بود اما هیچ ری‌اَکشنی از طرف امگا‌ ندید با بغض لب زد.

+لطفا تهیونگ...بخاطره من‌...

تهیونگ با شنیدن این حرف لنگان از جاش بلند شد و به طرف در رفت؛ با باز کردن در امگای مو نارنجی توی بغلش پرید.

+دیگه اینکارو نکن‌...ترسوندیم...

-چی کار کردم؟

امگا بدون نگاه کردن به جیمین لب زد.

+بیا بریم لباساتو عوض کن...سرما میخوری!

پسر بزرگتر امگا رو به سمت اتاق برد و لباس هاش رو درآورد و تهیونگ تنها با یک باکسر روبهروش نشسته بود؛ امگا مو نارنجی سکوت کرد به دوستش نزدیک شد و تازه متوجه‌ی زخم های عمیق پای امگای  شد.

+شتتت پات...باید ضد عفونی بکنمش.

-حتی فکرشم نکن...دردش رو دوست دارم.

تهیونگ بی احساس لب زد.

جیمین که میدونست دوستش چقدر لجبازه اصرار نکرد و رو به روی تهیونگ نشست.

امگای کوچیک‌تر در کمدش رو‌ باز کرد و پاک سیگاری رو ازش بیرون آورد؛ یک نخ سیگار برداشت و با فندکی که توی جییش داشت ، روشنش کرد تا شاید کمی سیگار کشیدن افکار آشفته‌ش رو‌ آروم کنه.

امگای مو آبی درد زیادی رو احساس میکرد؛
مارکش گزگز میکرد و این نشون میداد که جونگکوک داره به اندازه‌ی تهیونگ داره درد میکشه.

″عشق همینه ، نه؟ دردناک″

امگا احساس پوچی میکرد...احساس تنفر از خودش چون خودش این بازیِ احمقانه رو شروع کرده بود.

+از کِی تا حالا سیگار میکشی؟

امگا کامی عمیق از سیگارش گرفت و بعد دودش رو از بینیش خارج کرد.

-از وقتی بزرگ شدم...

+بزرگ بودن چه حسی داره ته؟

-دردناکه.

+چشمات...دیگه برق نمیزنن.

-دلیل برق زدنشون رو از دست دادن.

امگا شدیداً نیاز داشت چند سال بخوابه...اما این دو روز شاید یکساعت بیشتر نخوابیده بود.

Blue Tranquility🫐✨Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora