Red rose...🌹16

103 14 2
                                    

ساعتی بعد از جنگ با دوره گرد ها.. عمارت مین..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نگاه بی حسش رو از ماه سرخ گرفت و با کنار زدن موهای بلوندش که صورتش رو پوشونده بودن از تراس پا به داخل اتاق گذاشت.. احساس خستگی زیادی در تنش پیچیده بود.. چشم های ابی رنگش خمار شده بودن و تقلا میکردن تا کمی روی هم برن.. میخواستن که بسته بشن و در خوابی عمیق فرو بره.. جوری که تمام مشکلاتی که در اطرافش در جریان بود رو به فراموشی بسپاره.. تن خستش روی روی کاناپه سفید رنگی که کنار در تراس قرار داشت پرت کرد و با روی هم گذاشتن چشم های ملتهبش سرش رو بهش تکیه داد.. و نفس عمیقی کشید.. رهبریت یک خاندان از اونچه که جولیا فکرش رو میکرد سخت تر بود.. اون فقط نوزده سال سن داشت.. نمیدونست که میتونه از پسش بربیاد یا نه.. ولی جولیا باید از پسش برمیومد.. باید.. اون قول داده بود که یه روزی برگرده.. یه روزی برگرده و جوری قدرت مند بشه که بتونه خاندان کیم رو به نابودی بکشونه.. پس الان پا پس نمیکشید.. تا اخرش میرفت.. چون به مادرش قول داده بود که انتقام نابودی خاندان مین رو از کیم سونگیون بگیره.. چشم های ابی رنگش باز شدن.. خیره به سقفی که هیچ چیز بچز سیاهی ازش مشخص نبود ارام زمزمه کرد..
_نامیدت نمیکنم اوما.. بهت قول دادم و مطمعن باش که حتما بهش عمل میکنم..
نفس عمیقی کشید.. و دوباره پلک هاش رو روی هم گذاشت که صدای در بلند شد.. با کشیدن زبون روی لب هاش دستی روی چشم هاش کشید و در حالی که از روی کاناپه برمیخواست گفت..
_بیا داخل..
در اتاق به ارامی باز شد و قامت مشاور خاندان مین درون درگاه در جای گرفت.. کریستین سری برای الفای خاندانش خم کرد و بعد از اینکه صاف ایستاد در حالی که دست هاش رو پشت سر گره میزد با چشمانی خالی که به زمین خیره بودن ارام گفت..
"الفا ازم درخواست کردین که هر اتفاقی در عمارت کیم افتاده بود رو بهتون گزارش بودم..
چشم های جولیا مشتاقانه به سمت کریستین برگشتن.. با گذاشتن دست درون جیب شلوار سفید رنگش ابروی بالا انداخت..
_خب.. ادامه بده..
" چند ساعت قبل دوره گرد ها به عمارت حمله کردن.. و به گفته افرادمون یکی از وارث های کیم جونش رو در اون جنگ از دست داده..
پوزخند صدا داری زد.. دست لا به لای موهای بلوندش فرستاد و اون ها رو به عقب شونه کرد.. در حالی که به دور خودش میچرخید پوزخندش کم کم به خنده و بعد قهقهه بلندی بدل گشت.. بلخره.. اغاز شده بود.. شاید قبل از جولیا این دوره گرد ها بودن که اون خاندان رو نابود میکردن.. قهقهش کم کن رنگ باخت تا دوباره لب هاش به بی حالتی قبل بشن و برقی که درون چشم هاش پیچیده بود خاموش بشه.. و خاکستری چشم هاش دوباره اون کدری بی حس رو به خودشون بگیرن..
_خبر دیگه ای نداری..
کریستین که از رفتار جنون امیز الفاش قدمی به عقب برداشته بود و دست های لرزانش رو محکم در هم گره زده بود با سری پایین لکنت وار حواب داد..
"مــ متاسفانه نه الفا..
لحن لکنت دار کریستین پوزخندی روی لب های بی حالت جولیا نشوند.. با ابی های یخ زدش که خیره به ماه سرخ بودن اهسته گفت..
_پس میتونی بری کریستین..
کریستین بار دیگر سر خم کرد و با ترسی که در تک تک رفتارش پیدا بود هول شده از اتاق خارج شد و درش رو محکم بهم کوبید..
هیجان داشت زیاد اونقدر زیاد که میتونست همین الان قهقهه سر بده.. درست مثل اونی که چند دقیقه پیش باعث ترس کرستین شده بود.. بلخره این عصر خونین اغاز شده بود.. درسته که جولیا قرار نبود به میساکی کمک بکنه.. ولی درست مثل اون قصد نابودی خاندان کیم رو داشت.. و همینطور پس گرفتن هوسوک از اون خاندان.. باید اماده میشد چون دیگه وقتش بود که پا به داخل عمارت کیم بگذاره و انتقامش رو اغاز بکنه..

𝑅𝑒𝒹 𝓇𝑜𝓈𝑒 (𝒥𝒾𝓃𝒽𝑜𝓅𝑒 𝟤𝓈𝑒𝑜𝓀 )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora