Part 6

361 64 142
                                    

✨️ووت و کامنت فراموش نشه✨️

❤️❤️🦋❤️❤️🦋❤️❤️

×خب ... بکهیونی این پسرمه ، سهون ! و اینم دوست پسرش لوهان ...

در لحظه سهون اه خسته ای کشید و با چنگ انداختن به مچ دست لوهان بی توجه به اون گوی های مزخرف ، اون رو از جا کند و ایستاد و باعث در هم رفتن چهره لوهان و صد البته فحش زیر لبی تقدیمش شد

+بابا فکر نمیکنم الان زمان مناسبی برای آشنایی باشه ، منو لوهان خسته ایم ، پس ... شب بخیر

با به همین کوبیده شدن در اتاق ، بکهیون خیره به همون دری که تازه بهم چفت شده بود به حرف اومد

=واو ... فکر نکنم پسرت از من خوشش بیاد !

چانیول شرمنده به نیم رخ بی نقص بکهیون خیره شد . اصلا نمیدونست امشب سهون دقیقا چه مرگش شده . شاید این حقیقت بود که میگفتن بچه ها جایی که نباید بالاخره از خجالتت درمیان .

×اولین باره راجع بهت این طور واکنشی نشون میده ، شاید واقعا خسته ست !

بکهیون لبخند خسته ای زد تقریبا نزدیک های صبح بود و اون توی همچین شبی که احتمالا قرار بود تا صبح به فاک بره ، نشسته بود و راجع به رفتار های عجیب یا شاید طبیعیه مردی صحبت میکرد که چند ساعت قبل قرارداد هرزگیش رو خریده بود و باطل کرده بود . مردی که برخلاف بقیه احمق ها متوجه شده بود برگه ای که بهش دادن اصل نیست و تا اصل رو ازشون نگرفت راحتشون نذاشت . زندگی شاید دوباره صفحه جدیدی براش باز کرده بود . یعنی باید سعی میکرد رابطش رو با اون بچه که شدیدا به پدرش شباهت داشت ، بهتر کنه؟!

=شایدم مزاحم دو نفره هاشون شدیم ... چند سالشه ؟! چرا براش خونه نمیگیری !؟

تمام ذهن بکهیون در اون لحظه بی دقدقه هول محور سهون میگشت . عجیب بود که دوست داشت بهش نزدیک بشه و شاید هم سر به سرش بذاره .

از طرفی چانیول به دقت و موشکافانه داشت جمله بکهیون رو رمزنگاری میکرد 
دست خودش نبود اون اوایل هروقت سعی کرده بود به جمع دو نفرشون یکی رو اضافه کنه ، اونا سعی به حذف کردن دردونه اش از زندگیش میگرفتن و بعد از یه مدت چانیول تصمیم گرفته بود دیگه به ازدواج فکر نکنه .

×اون فقط 17 سالشه و هنوز بچست !

لحنش پر از اخطار بود و میخواست ثابت کنه روی سهون نباید باهاش قمار کنن اما بکهیونی که هنوز خیره به در بسته اتاق سهون بود ، اونقدر انرژی برای تحلیل رفتار چانیول نداشت. فقط میخواست بیشتر راجع به سهون اطلاعات بگیره !

=اما دوست پسر داره 

بکهیون بالاخره نگاهش رو از در گرفت و به چانیول داد اما به جای دیدن اون مرد ساده و الکی خوش ، با چهره سرد و جدیش مواجه شد . و این یه جورایی قلب پسر جوون تر رو لرزوند .

Come For Me🤍Where stories live. Discover now