Part 12

371 74 179
                                    

✨️ووت و کامنت فراموش نشه خوشگلا ✨️

✨️❤️✨️❤️✨️❤️✨️

به قدری تند ماشین رو رونده بود که دستاش میلرزید . امیدوار بود دیر نکرده باشه . توی مسیر هر چند بار که با سهون تماس گرفته بود ریجکت شده بود و این نشون میداد حتما سرکلاس بوده . اما ترس لوهان از این 10 دقیقه اخری بود که تماسش بی جواب بود . مطمئن بود باز هم دوست پسر احمقش فراموش کرده بعد از کلاس گوشیش رو از روی سایلنت در بیاره ...

دنبال جا پارک برای ماشینش بود که دوست پسر قد بلندش با دستایی که تو جیب شلوارش فرو برده بود رژه مانند از در مدرسه بیرون اومد . با بیرون آوردن گوشیش تو جیبش لوهان بار دیگه با هاش تماس گرفت .

+هی ... چرا گوشیت رو جواب نمیدی ؟

سهون لبخندی به صدای حرصی لوهان زد .

-سر کلاس بودم . چیزی شده آهو کوچولو ؟!

هنوز استرس رفتن سهون به خونه توی دلش بود ...

+اومدم دنبالت . وقتی تعطیل میشی اول باید گوشیت رو چک کنی شاید من داشتم میمردم میخواستم اخرین بوسه فرانسویمون رو ازت بگیرم !

اخم سنگینی ما بین ابرو های پسر کوچیک تر شکل گرفت . برای کسی که میدونست از دست دادن ینی چی این شوخی ها اصلا با نمک نبود

-خیلی واضح گفته بودم از این شوخی ها خوشم نمیاد

لوهان حتی بدون دیدن پسر هم میتونست بگه ازش دلخور و عصبانیه اما از موضع خودش کوتاه نیومد . توی این فاصله تا سهون جوابش رو بده از استرس صد بار مرده بود .

+پس تلفنام رو جواب بده !

سهون با چرخوندن سرش به اطراف بالاخره ماشین لوهان رو پیدا کرد .

-دیدمت دارم میام پیشت .

حتی موقعی که سهون در ماشین رو باز کرد هم هنوز رگه هایی از دلخوری توی صورت پسر بغ کرده میدید . سهون گاهی وقتا براش کیوت ترین دوست پسر دنیا میشد و گاهی اونقدر بزرگ و مردونه بود که میتونست با نگاه کردن بهش خون دماغ شه یا حتی شق کنه !!

+سلام

سرگرم شده به پسر سلام کرد اما سهون انگار منتظر یه تلنگر بود تا شروع به غر زدن بکنه

-چرا اینجایی؟ مگه امروز تا 7 دانشگاه نیستی ؟ بعدشم که باید رو پروژت کار کنی

وقتی حرفاش تموم شد ماشین رو راه انداخت و با حوصله جوابش رو داد .

+همه رو کنسل کردم ... چون دلم برات تنگ شده بود .

با این که هول زده بخاطر اتفاق احتمالی تو خونه دنبال سهون اومده بود اما دروغ نگفته بود. هر یک ثانیه که از پسر فاصله میگرفت در حد مرگ براش دلتنگ میشد پس با اعتماد به نفس تو چشماش نگاه کرد تا حقیقت رو از چشمش بخونه .

Come For Me🤍Where stories live. Discover now