Part 8

412 78 430
                                    

🦋✨️ووت و کامنت فراموش نشه✨️🦋


✨️🦋✨️🦋✨️🦋✨️

نور از لای پرده به زور خودش رو داخل کشیده بود و چشم هاش رو اذیت میکرد اما حاضر نبود از خواب بیدار بشه . از کجا معلوم وقتی چشم هاش رو باز میکرد هنوز تو همون خراب شده ای نبود که همه با آب دهن راه افتاده مشتاق پاره کردنش بودن ؟

رویای این که توی شب گذشته فقط خوابیده باشه به نظر زیادی دور از دسترس میومد . اما تا ابد که نمیتونست خودش رو پشت پلک هاش قایم کنه . میتونست ؟! پس چشم هاش رو باز کرد . تخت هنوز نرم بود . اتاق همون اتاق دیشب بود . تنها تفاوتش جای خالی مردی بود که دیشب اون رو به خونه اش اورده بود .

چشم هاش رو بست و دستی به صورتش کشید . باید همه چیز رو برای خودش شفاف میکرد .

اون مرد باهوش قرارداد واقعی رو کاملا حرفه ای نابود کرده بود

دیشب اون رو به خونه اش اورده بود

و همون اول اون رو با پسرش آشنا کرده بود .

و صبر کن ... ! پسرش ازش چندان خوشش نمی اومد .

دانشجوش دوست پسرِ پسرش بود !

دیشب وسط معاشقه نچندان آرومشون ظاهر شدیم و بهش گند زدیم

و اون بات پلاگ ... !

همینجا خنده اش رو رها کرد .

-خدای من جناب استاد خیلی خنگه !

اما استاد ...

دیشب به جای رابطه ، هرچند کوتاه اما حرف زده بودند

حرف زده بود و خجالت کشیده بود . خب یادش بود که چندین بار اون مرد رو شوکه کرده بود و امروز قبل از هر چیزی اون هم مثل خودش با تردید چشم هاش رو باز کرده بود . طوری که قبل از باز کردن چشماش دستش رو روی تخت کشیده بود تا به بکهیون رسیده بود براش تازگی داشت . هیچکس تا به حال کسی ترس نبودنش رو نداشت . قشنگ مشخص بود که نفسش رو حبس کرده و بعد از رسیدن به بکهیون نفسش رو رها کرد انگار میترسید که فرار کرده باشه . در حالی که بکهیون تموم شب رو تا زمانی که خوابش ببره به این فکر کرده بود که چطور باید خودش رو برای همیشه توی این خونه نگهداره . البته کمی هم تنش بابت خوردن دست چانیول به پوست کمرش لرزیده بود . حتی میتونست بار ها اون لمس رو توی ذهنش مرور کنه و باز هم لب هاش به خنده باز بشه .

چانیول بعد از کمی مکث و خیره شدن بهش از جاش بلند شده بود . دلش میخواست چشم هاش رو باز کنه و ببینه داره چیکار میکنه اما برای نشون دادن بیدار بودنش هم خجالت کشیده بود . چانیول اونقدر اروم کار هاش رو میکرد که هیچ صدای خاصی متوجه نمیشد . فقط میتونست مسیر حرکتش رو تشخیص بده . وقتی صدای بسته شدن کوتاه زیپ رو شنید ، گوش هاش سرخ شد . باورش نمیشد دقیقا رو به روش داشته لباسش رو عوض میکرده . با این که برهنه دیدن ادم ها براش کاملا طبیعی بود اما وقتی به دیدن چانیول فکر میکرد ... دوست نداشت لو بره . پس سعی کرد بهش فکر نکنه وگرنه گونه هاش هم رنگ میگرفت . حتی همین حالا هم نفسش رو حبس کرده بود . بعد به این فکر کرد که دیشب جلوی همون دو چشم درشت لباسش رو در آورده بود و توی تخت همون مرد خزیده بود

Come For Me🤍Where stories live. Discover now