ووت و کامنت فراموش نشه خوشگلا
🩵✨️🩵✨️🩵✨️🩵
با سر و صدایی که حتم داشت از آشپزخونه میاد چشم هاش رو از هم باز کرد . میخواست خودش رو وادار به خوابیدن کنه اما قار و قور شکمش این اجازه رو بهش نداد . اون مرد طبق گفته خودش جوری که انگار ساعت روی بدنش تنظیم کرده باشن درست یک ساعت بعد بیدارش کرد و وقتی مخالفت همه جانبه بکهیون رو دید ، دوباره مثل پر روی دستاش بلندش کرد و اون رو سمت حموم برد و تا از تمیزی و چک کردن وضعیت بدنش مطمئن نشد اون رو به تخت برنگردوند !
راستش بر خلاف تمام غر هایی که زده بود از صمیم قلب بابت توجه های چانیول ممنون بود. هیچوقت هیچکس تا به اون لحظه این طور ازش مراقبت نکرده بود . همیشه خودش بود و بدنی که در بدترین حالت ممکن رها شده بود .بعد از حموم چانیول لپ تاپ به دست سمت تخت اومد و کنار بکهیونی که آروم دراز کشیده بود نشست تا کار هاش رو انجام بده حتی بهش این اطمینان رو داده بود که کنارش میمونه و بکهیون انقدر به نیم رخ مصمم و با جذبه اش نگاه کرد تا دوباره چشم هاش تاریکی رو بغل کرد با این حال یه جورایی از تنها بیدار شدنش روی تخت دلگیر بود اما وقتی به غذای آماده فکر میکرد ، متوجه میشد چانیول واقعا مرد با ملاحظه ایه!
نمیدونست تا چه حد بعد از این رابطه قراره بین رفتارشون تغییر ایجاد بشه . دروغ چرا یه جورایی معذب بود . بعد از دیدن چانیول دیگه نمیتونست ذهن منحرفش رو کنترل کنه فرقی نداشت چقدر بگذره همیشه و در هر حالتی برهنه تصورش میکرد . شاید به همین دلیل بود که حالا حاظر نبود اتاق امنش رو ترکن کنه .
از طرفی با این که چانیول بار ها بهش گفته بود که رابطشون رو دوست داشته بکهیون نمیتونست فکر این رو که حرف چانیول از خلسه بعد از اوجش باشه ، رو نادیده بگیره . اون مرد هیچ مرزی براش نذاشته بود . جایگاه اون توی این خونه چی بود ؟!
با کلافگی دستی تو موهاش کشید بوی شامپو ، حس لغزیدن انگشت های مردش رو یادش آورد . لبخند گرمی زد اما سریع پشیمون شد . باید از اون مرد میخواست باهاش حرف بزنه تا بتونه از فکر های توی سرش نجات پیدا کنه . اما اون توی هر چیزی به غیر از سکس کردن افتضاح بود !
با حس صدای قدم هایی که داشت نزدیک میشد مثل گناهکاری که مچش رو موقع خلاف گرفته باشن ، خودش رو روی تخت انداخت و به خواب زد !
چانیول به آهستگی در اتاق رو باز کرد .
-هنوز خوابیده ؟! فکر کنم زیادی بهش سخت گرفتم …
نا امیدی رو میتونست از لحن چانیول حس کنه . باز هم همون حس مزخرف ناکافی بودن! خیلی بد میشد اگه الان یکدفع بیدار میشد ؟! خسته شده بود و واقعا این برای خودشم عجیب بود ، شاید بدنش هم داشت از چانیول سواستفاده میکرد . فهمیده بود که اون مرد مراقبشه و نازش رو میکشه ، پس بی ملاحظه خودش رو براش لوس میکرد و حالا …
YOU ARE READING
Come For Me🤍
FanfictionName : Come For Me " برای من بیا " Gener : Romance.Fluf.Comedy.Smut🔞 . FamilyProblems.Drama . Couples : ChanBaek , HunHan خلاصه : چانیول مرد ۳۸ ساله ای که استاد دانشگاه هانگوک بود به همراه پسر ۱۷ سالش ، میشد گفت تنهایی زندگی میکردن .چا...