「گلبرگ نوزدهم」

15 2 0
                                    


در یکی از همین شب‌های برفی و در سرمای استخوان ‌سوزِ زمستان، چشم‌هایم نظاره‌گرِ لبخندی بودند که ویرانگیِ دهکده‌ی قلبم را برایم به ارمغان آوردند. لبخندی که حالا با ندیدنش، شبح سیاهِ درد را روی خرابگی‌های دلم نشاند.
از پسِ خداحافظیِ معمولیِ آن‌روز، جداییِ ابدی نهفته بود. این‌بار نه دیداری در کار خواهد بود، نه آغوشی، نه بوسه‌ایی، نه حتی یک دلگرمیِ ساده. از تنها چیزی که به اندازه‌ی بی‌نهایت دارم، خلوت تاریک و بی‌انتهایی است که همه‌ی امید‌هایم را در آن کشته‌ام. خبری نیست. جز، سوگ و دلمردگیِ قلبِ بیمارم خبری نیست. می‌دانم، تپش‌های بی‌امانِ قلبم بی‌فایده است و تنم برای قلبی که به او درد می‌داد می‌جنگید، اما من که گناهی نداشتم، این قلبِ من بود که به مرحله‌ی دوست‌داشتن بیمارگونه رسیده و هیچ‌بنی بشری بعد از تو، به چشم‌های نداشته‌ و بسته‌اش نمی‌آمد.
اشتباه نکن‌. پشیمان نیستم. ابداََ، فقط برای فراموش‌کردنت زیاد از حد ناتوانم. برای از یاد بردن، می‌بایست بهای زیادی پرداخت می‌کردی. هزاربرابرِ تمام خاطراتی که کتاب‌هایشان در قفسه‌ی کتابخانه‌ی ذهن چیده شده بودند و حتی بیشتر‌. آخر، حافظه که مطلقاََ متعلق به بخش گیجگاهی مغز نبود. برای فراموش کردن، باید حافظه‌ی دست‌ها را شستشو می‌دادی، دست‌هایی که روایتگر داستانِ لمس‌های گرمی بودند که بی‌حفاظ روی خاکِ شیدایی نشستند. حافظه‌ی چشم‌ها را هم، که روایتگر کهکشان منظومه‌ی چه نگاه‌ها که نبودند. شیارهای عمیق لب‌ها را هم، که روایتگرِ طعم چه بوسه‌هایی بودند.
می‌بینی؟ به فعل سخت است، و اِلا که همه دم از فراموشی می‌زنند، در حالی که حتی بازیگر خوبی برای تظاهر به آن نیستند.

-Taehyung-

Along the lines of loveWhere stories live. Discover now