「گلبرگ هفتم」

8 3 0
                                    

آخرین باری که گوش‌هایم امواج صدایِ دلنشینت را دریافت کردند و من‌ را به قعر آرامش بردند همان زمانی بود که نیمه شب،زمزمه‌ی دلتنگی در خوابگاهِ‌ قبلم طنین انداز بود و من بی‌خواب شده بودم؛ همان زمانی که همه در خواب به سر می‌بردند و من بی‌قرارِ صدای تو، در باجه‌ی تلفن عمومی چمباتمه زده بودم و به جای صدای زنگ‌های مکرر ، صدای قلبم را با گوش‌هایم می‌بلعیدم. به یاد دارم که گفتی، فاصله‌ها بهانه‌ایی برای ابراز علاقه و بی‌قراری بیشتر نیستند و با این وجود، دوری فقط یک مانع ظاهری است. عشقِ مالامال، حد و مرز نمی‌شناسد. در هر زمان و در هر مکان با هرآن فاصله‌ایی، قلب‌هایمان را به یکدیگر پیوند می‌دهد.

قلب‌ها معنای فاصله را نمی‌دانند، تا وقتی دلیلِ تپش‌های قلبِ تو باشم فرسخ‌ها فاصله هم معنایی ندارد. تا به آن روز گِله‌ایی نداشتم اما حالا به من حق بده که از این فاصله‌ها ترس داشته باشم. اگر قلب‌ها معنای جدایی را نمی‌دانستند، چرا هم‌اکنون هیچکس اینجا حال و احوال خوبی ندارد؟ همه چیز اینجا بوی غصه و محنت می‌دهد؛ می‌دانی عزیز‌تر از جانم؟ بیگانه ستیزی نمی‌کنم اما اینجا آن غریبه‌های سیاه پوش، چشم دارند اما به هیچ زیبایی نمی‌نگرند، گوش دارند اما هیچ موسیقیِ دلنوازی برای گوش دادن به آن ندارند، از نعمت عقل برخوردارند اما هیچ‌گاه سودی از آن نبرده‌اند، قلب‌هایی دارند که هیچ‌گاه عشق و لطافت را لمس نکرده، زبانی دارند برای سخن گفتن اما آن را به بدگویی عادت داده‌اند و واژه‌هایشان تازیانه‌های دردناکی هستند روی قلبِ بی پناهِ من..
پس به من حق بده،تهیونگ! حق بده که از این‌ فاصله‌های جا افتاده‌ بترسم هرچند که من انسان ترسویی نبودم...

-Jungkook-

Along the lines of loveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora