「گلبرگ سوم」

32 8 5
                                    

درمیان سلولی از ترس و بیزاری با میله‌هایی از جنس اسارت، به خود می‌پیچم. نفس‌هایم به تنگنا افتاده، جای خالیِ تنت میان بازوانم درد دارد،چاره‌ی گریختن از این وضعیت ملال‌آور در دریایی از بهانه‌ها برای گِله و اشک ریختن ،گم شده؛ اما نه، دلم به اندازه‌ی سال‌ها جدایی باریدن می‌خواهد اما چشمانم سرپیچی می‌کنند، کاسه‌ی چشم‌هایم از دردِ فراق می‌سوزند اما دریغ از یک قطره اشک...
شاید پس از گذشت قرن‌ها، قصه‌ی خلبانِ بی‌گناهی که به اشتباه در غربت و به دور از معشوق به اسارت کشیده شد را در تاریخ خواهند نوشت اما آیا دردِ دلِ من را کلمات می‌توانند ابراز کنند؟ اصلاََ تابِ سنگینیِ وزنِ دردهایم را دارند که ابراز شوند؟ اگر آری، بنویسید از روزی که خلبان عاشق پیشه‌ی جوان هیچ‌گاه آخرین‌بارهای از راه‌نرسیده‌ی معشوقش را ندید و میان یک مشت غریبه، همدم تنهایی و همنشین دلتنگی شد....

-Jungkook-

Along the lines of loveOù les histoires vivent. Découvrez maintenant