¦ افتر استوری¦☆

120 13 0
                                    

دختر کوچولوی شش ساله سریع از ماشین مشکی پیاده شد و اجازه باز کردن در رو به راننده نداد و تند تند با قدم های کوچولو اما سریع با اون کوله پشتی کوچیک خودش رو به در خونه رسوند و پشت سر هم می پرید تا قدش به زنگ خونه برسه

وقتی دید پریدن هاش هیچ سودی نداره دست به سینه شد و با لب های جلو داده و اخم کیوتی روی زمین کنار در نشست و منتظر موند راننده اش بیاد در رو براش باز کنه

سوبین  تازه به عنوان راننده شخصی اینجا استخدام شده بود اما توی همین مدت کم خیلی از دیدن این خانواده خوشبخت ذوق می کرد

سمت اون موجود کیوت اخمالو رفت , خم شد و اون رو به همراه کوله اش بغل گرفت و دوباره راست شد

+حالا میتونی زنگو بزنی کوچولوی شیرین

میرا سریع تغیر مود داد و این دفعه با لبخند مستطیلی به سوبین خیره شد

-ملسی عمو سو

میرا گفت و با همون لبخندش زنگ در رو فشرد و تا لحظه ای که در توسط رونا باز شد دست از فشردن زنگ در نکشید

به محض باز شدن در و دیدن مامان بزرگش ذوق زده و به گونه ای فریاد زد

+مامانییییی

سوبین وقتی این حجم از ذوق دختر بچه رو دید اصلا شوکه نشد چون این میرا کوچولو همیشه طوری با رونا یا کلوچه اش برخورد می کرد انگار صد ساله ندیدتشون

دختر کوچولو از بغل سوبین پایین اومد و فورا بغل رونا رفت

+مامانی کوچولم نیومد

رونا از سوبین تشکری کرد و با لبخندی سمت نوه کیوتش برگشت

-هر وقت تونستی کلوچه رو درست تلفظ کنی بهت میگم

+کوچوله

-نه نشد

رونا همونطور که میرا رو به اتاقش برای تعویض فرم مهدش می برد گفت و منتظر تکرار دوباره اون کلمه از بین لب های میرا موند

+مامانی اژیت موکونه ؟

رونا لبخند مستطیلی همانند لبخند های نوه اش زد

-کی ؟من ؟اصلااا فقط خواستم کوچولوم یاد بگیره

گفت و بعد از زدن ضربه آرومی که روی بینی نخودی میرا که بی شباهت به بینی جونگ کوک نبود زد اون رو روی زمین گذاشت

-خب حالا بیا لباساتو عوض کنیم که قراره امروز بریم ساحل

میرا دست های کوچولوش رو به هم زد و با ذوق بچگانه ای گفت

+واقنی ؟ دلوغ نمیگی؟

رونا بعد از برداشتن لباس نازکی مناسب گرمای کم تابستون برای میرا برگشت سمتش و اخم الکی کرد و جلوی پاهای اون بچه کوچولو نشست

¦ ME ESTRELLA ¦☆Where stories live. Discover now