¦ پارت 22 ¦☆

101 12 0
                                    

سه هفته بعد

سر کلاس فیزیک کنار جیمین نشسته بود و پشت سرشون هم هوسوک بود

داشت جواب سوال رو از روی تخته می نوشت که یهو احساس کرد همه محتویات معدش بالا اومدن

از روی صندلی بلند شد و جلوی نگاه متعجب بچه ها و معلم بدون اینکه از دبیرشون اجازه خروج بگیره همونطور که جلوی دهنش رو گرفته بود از کلاس بیرون زد و سمت سرویس بهداشتی های مدرسه رفت

جیمین و هوسوک به محض خارج شدن جونگ کوک از کلاس بلند شدن و پشت سرش از کلاس خارج شدن و اون ها هم سمت سرویس بهداشتی ها رفتن تا ببینن چه اتفاقی برای جونگ کوک افتاده که یهو حالش بد شد , تا اونجایی که یادشون بود اون زنگ استراحت هم هی بهونه می گرفت و چیزی نمی خورد پس اینکه بخواد چیزی بالا بیاره عجیبه

تمام محتویات معده اش رو بالا آورد و احساس سر گیجه می کرد

به سختی بلند شد ایستاد و با گرفتن چارچوب در سعی کرد نیفته و از اون فضا خارج شه

هوسوک و جیمین هر دو هم زمان رسیدن و جونگ کوک رو در حالی دیدن که با یک دستش چارچوب فلزی در رو نگه داشته  و از سر رو روش معلوم بود سرگیجه داره

هوسوک جلو اومد , دستش رو دور شونه جونگ کوک حلقه کرد و سعی کرد اون رو توی بغل خودش نگه داره

+حالت خوبه ؟

جونگ کوک سرش رو به معنای نه و به آرومی تکون داد , جیمین جلو اومد و دستش رو روی صورت جونگ کوک گذاشت

-بیا بریم رو نیمکت داخل سالن بشین تا من برم به مدیر مدرسه بگم به آقای کیم بگه بیاد دنبالت

جونگ کوک از بی حالی جوابی نداد و فقط هر جا که جیمین و هوسوک می بردنش می رفت

هوسوک جونگ کوک رو روی نیمکت داخل سالن نشوند و خودش سمت کلاس رفت تا کتاب , دفتر های جونگ کوک رو جمع کنه و کیفش رو براش بیاره و از اون طرف جیمین بدون اجازه وارد دفتر مدیر شد و بعد تازه  موقعیت جونگ کوک رو برای مدیر کما بیش متعجب توضیح داد

+حالا می تونم زنگ بزنم یا نه ؟

مدیر سرش رو از توی لپتابش در آورد و از بالای عینک طبیش به جیمین زل زد

-چرا خودش نیومد

+شرمندتونم واقعا ولی شاید ندونید اونی که خودش نیومده مریضه و حالش بده

جیمین با لحن کنایه ای گفت

-میتونی زنگ بزنی

مدیر که نسبتا قانع شده بود , گفت و جیمین هم سریع تلفن رو برداشت و بعد از نگاهی که به صفحه گوشیش انداخت شماره تهیونگ رو وارد کرد و منتظر موند تماس وصل شه
.
.
تهیونگ داشت به حرف های آقای چوی که در مورد پروژه یک هتل بود گوش می کرد که یهو گوشیش که روی میز بود زنگ خورد , وقتی اسم مدرسه جونگ کوک رو دید با گفتن "یک لحظه" از اتاق کنفرانس خارج شد و تماس رو وصل کرد

¦ ME ESTRELLA ¦☆Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu