¦ پارت 13 ¦☆

147 15 0
                                    

هر دو توی ماشین نشسته بودن ولی هیچ کدومشون صحبتی نمی کرد و سکوت توی ماشین حاکم بود

جونگ کوک توی این فکر بود که با چه حماقتی تهیونگ رو آورده بود تا باهاش حرف بزنه وقتی که الان اصلا یادش نمیومد چی میخواست بگه

و تهیونگ فقط به نیمرخ جونگ کوک زل زده بود و اون هم هیچی نمی گفت
.
.
+در مورد بوگوم....

جونگ کوک بعد چند لحظه سکوت روشکست و گفت و سمت تهیونگ برگشت و توی چشماش زل زد

+اون دوست ..دوست پسرم نبود

-میدونم

تهیونگ با وجود اینکه نمی دونست گفت  و باعث شد نگاه جونگ کوک رنگ تعجب بگیره و از حالت عادی خودش بزرگتر بشن

+ت..تو از...

-جنی بهم گفت ...هر چیزی که لازم بود , حتی نقشه دوستت

با شنیدن جمله آخر تهیونگ گونه های جونگ کوک سرخ شد و اون لحظه میخواست زمین دهن وا کنه و اونو ببلعه , ولی متاسفانه همچین چیزی ممکن نبود و جونگ کوک فقط نگاهش رو از تهیونگ گرفت و سرش رو سمت شیشه ماشین برگردوند و نا محسوس توی خودش جمع شد

تهیونگ لبخندی زد و دستش رو دراز کرد و موهای نقره ایش رو از پشت نوازش کرد

-کی فهمیدی ؟

جونگ کوک که متوجه منظور تهیونگ شده بود از اون حالت در اومد و با خجالت به تهیونگ زل زد

+من نفهمیدم روز بعد از اون شب جیمی بهم گفت , ولی من باور نکردم

تهیونگ سرش رو آروم تکون داد و نگاهش رو به رو به روش داد

-پس زود تر از من متوجه شدی

جونگ کوک خواست چیزی بگه که تهیونگ اجازه نداد و حرف خودش رو ادامه داد

-کلوچه من بهت حق انتخاب میدم چون میدونم چقدر سخته با فردی که حدود بیست سال باهاش تفاوت سنی داری جفت شی یا با فردی که تا همین دیروز نقش پدرت رو داشت....تو میتونی وقتی هجده سالت شد این پیوند مسخره رو رد کنی اونطوری میتونی با فردی باشی که دوستش داری

یعنی تهیونگ فکر می کرد این پیوند مسخره است ؟ خب معلومه نه اون فقط یک احمق بود که با وجود سی و چند سال نمیتونست توی جملاتش از کلمات مناسب استفاده کنه

جونگ کوک احساس می کرد هر آن ممکنه بغضی که توی گلوش گیر کرده بترکه  ,  تهیونگ این رابطه رو نمیخواست به خاطر همین  این حرف ها رو زد ؟

+ته...ته ته چرا فکر میکنی من این پیوند رو رد می کنم ؟

تهیونگ با شنیدن اسمش به اون شکل از بین لب های جونگ کوک با خودش گفت یا اسمش از ول به همین زیبایی بوده و خودش توجه نکرده یا اسمش فقط با اون لحن این طور زیبا بود  و به طور حتم گزینه دوم ,   نگاهش رو به جونگ کوک داد  وقتی چشمای اشکیش رو دید خودش رو لعنت کرد که چرا بلد نیست یک بار توی عمرش یه حرف خوب بزنه
(مشکل از تو نیست نویسنده بلد نیست عاشقانه حرف بزنه و رید به این قسمت:/)

¦ ME ESTRELLA ¦☆Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang