¦ پارت 18 ¦☆

122 12 0
                                    

یک دستش رو دور کمر باریک جفتش حلقه کرد و بدون توجه به مادرش اون رو به خودش نزدیک کرد و روی پاهاش نشوند

جونگ کوک با دستای کوچولو و پنبه ایش اشک های تهیونگ رو که گونه اش رو خیس کرده بودن پاک کرد و با دست هاش صورت مردونه تهیونگ رو قاب گرفت

+میشه ته ته دیگه هیچ وقت گریه نکنه ....آخه جونگ کوکی ناراحت میشه ؟

جونگ کوک با لحن آروم و لوسش رو به تهیونگ گفت و انگاری هنوز متوجه خانوم کیم که روی مبل رو به رو شون نشسته بود نشده

تهیونگ لبخند محوی زد و توی دلش قربون صدقه پسر کیوتش رفت و سرش رو به معنای باشه تکون داد

-به جونگ کوکی بگو ته ته دیگه گریه نمی کنه

جونگ کوک با شنیدن حرف تهیونگ لبخند خرگوشی زد , خودش رو توی بغلش تکونی داد و دست هاش رو در گردنش حلقه کرد و سرش رو بین شونه و گردنش قرار داد و سعی کرد رایحه آرام بخش جفتش رو نفس بکشه

خانوم کیم وقتی دید جونگ کوک متوجهش نمیشه نگاهش رو به تهیونگ داد و وقتی نگاه پسرش هم بالا اومد ابروی بالا انداخت و نیشخندی زد

-امممم...فکر نمی کنی باید توی خونه ای که خدمتکار مرد داره شلوار پوشید

رونا رو به جونگ کوکی که توی بغل تهیونگ بود و فقط به لباس گشادی که تا نصف رون هاش رو پوشیده بود بسنده کرده بود گفت که جونگ کوک با شوک سرش رو از گردن تهیونگ فاصله داد و به پشت سرش برگشت و همون خانومه ای رو دید که دیشب فهمیده بود مادر جفتش هست

جونگ کوک وقتی متوجه کار های قبلی , لحن لوسش و موقعیت الانش شد خجالت زده شد و سعی کرد از بغل تهیونگ بیاد بیرون که اون اجازه نداد و حلقه دستش رو تنگ تر کرد , پس همونجا مرتب نشست و سرش رو پایین انداخت و نگاهش رو به دستاش داد و سعی کرد با لباسی که تنش هست تا جایی که امکان داره پاهاش رو بپوشونه که البته غیر ممکن بود

تهیونگ با دیدن واکنش جونگ کوک به صدای مادرش لبخندی زد , سرش رو جلو برد و روی موهای نقره ای رنگ پسرش رو بوسید و عقب کشید

نگاهش رو به مادرش داد که انگار داشت فیلم سینمایی می دید

+اوما اذیتش نکن , میدونم خودت بهتر میدونی اینجا همه خدمتکار های مرد بتا هستن

خانوم کیم که خیلی واسه تنها شدن با نوه یا بهتر بگم تنها شدن با عروسش ذوق داشت بی ربط به حرف تهیونگ گفت

-پسرم ساعت هشته , نباید بری شرکت ؟

تهیونگ با فکر به شرکت سریع نگاهی به ساعت بزرگ داخل هال انداخت و وقتی دید حرف مادرش درسته نگاهش رو به جونگ کوک داد

+استریا من باید برم شرکت ...مامان همینجاست پیشت میمونه  منم سعی میکنم زود بیام پیشت

خانوم کیم وقتی برای چندمین بار کلمه استریا رو شنید به جای اینکه مثل دفعه اول تعجب کنه لبخندی زد و به فکر فرو رفت

¦ ME ESTRELLA ¦☆Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang