آقای یانگ، همونطور که با تهیونگ وارد خونهی جونگکوک، واقع در هانامدونگ میشد گفت:
- دادستان، میدونید که واقعاً نیاز نبود تشریف بیارید اینجا، مگه نه؟ من میتونم همهی گزارشها رو با تمامی جزئیاتش به دستتون برسونم.
تهیونگ در حالی که کاور کفشهاش رو پوشیده بود و دستکشهاش رو هم دستش کرده بود و برای یک بازرسی کامل آماده بود، جواب داد:
- من دوست داشتم خودم اینجا رو از نزدیک ببینم.
به جایی که ظاهراً انگشت قطع شدهی مقتول پیدا شده بود، نگاهی انداخت و از خودش پرسید:
آخه نزدیکِ در؟ چرا باید همچین چیز ترسناکی که بهراحتی لوش میده رو همچین جایی بذاره؟
یونگی و هوبی، دوستهای مشترکش که توی دفتر پلیس کار میکردن، بهطرفش اومدن. یونگی نگاهی به تهیونگ انداخت و گفت:
- میدونم داری به چی فکر میکنی تهیونگ. عجیبه، مگه نه؟ قاتل برداشته همهی انگشتهای مقتول رو قطع کرده و موهاش رو بریده، بعد اونوقت مدرکی به این مهمی رو توی خونهی خودش جا گذاشته! شاید هم یک اشتباه احمقانه بوده یا-
تهیونگ فورا بهطرف یونگی برگشت و جملهی نصفهاش رو کامل کرد.
- یا یکنفر از قصد این مدرک رو اینجا گذاشته تا ما بهراحتی پیداش کنیم!
حتی با اینکه از جونگکوک متنفر بود، باید به این قضیه اعتراف میکرد که اون پسر رو به خوبی میشناسه و میدونه که اینقدر احمق نیست تا همچین اشتباهی ازش سر بزنه و خودش رو به دام بندازه.
هوبی بدون اینکه ذرهای خجالت بکشه گفت:- درسته! همینه! جونگکوکیِ ما آدمی نیست که همچین کاری ازش بر بیاد. من میشناسمش. اون مثل فرشتههاست! من بیشتر از سه ساله که طرفدارشم!
یونگ چشمغرهای به هوبی رفت و گفت:
- مسخره نباش هوبی! برای زدن همچین حرفهایی خیلی زوده! این سلبریتیها اینقدر عجیبن که آدم نمیفهمه کِی خود واقعیشونن و کِی فیکن! فقط کافیه دوربین روشون نباشه تا رنگِ واقعی خودشون رو نشون بدن.
هوبی، الکی ادای پاک کردن اشکهاش رو درآورد و گفت:
- ولی من دارم راستش رو میگم. جونگکوکی مثل یک بچه میمونه... من مطمئنم که اون حتی آزارش به یک مورچه هم نمیرسه.
یونگی با کلافگی نگاهی به هوبی انداخت و گفت:
- اون الان مشکوک به قتل یک آدمه هوبی. سعی کن این رو درکش کنی.
هوبی اینبار بهطرف تهیونگ برگشت و گفت:
- و هنوز مجرم بودنش ثابت نشده! یالا ته... بهم بگو که واقعاً فکر نمیکنی اون این کار رو کرده باشه، مگه نه؟ منظورم اینه که تو خودت گفتی یکی ممکنه این مدرک رو از قصد اینجا گذاشته باشه تا ما بتونیم به راحتی پیداش کنیم.
YOU ARE READING
Ninety-nine
Fanfiction📣خلاصه: تهیونگ چیزهای زیادی از دانشکدهی حقوق یاد گرفته بود. ۹۹٪ از آموختههاش، اون رو به جایگاه فعلیاش رسونده بودن و به یکی از جوونترین و برجستهترین وکیلهای حال حاضر کشور تبدیلش کرده بودن. شاید از خودتون بپرسید که پس اون ۱٪ باقیمونده چی می...