موشِ تشنه

92 19 23
                                    


همیشه گفتن وقتی آدم روی خودش کنترل نداشته باشه، آخرش به گناه می‌افته و این دقیقا همون کاری بود که تهیونگ داشت انجامش می‌داد.
این بوسه اشتباه بود اما تهیونگ نمی‌تونست جلوی خودش رو بگیره؛ البته تا وقتی که متوجه شد جونگ‌کوک متقابلا لب‌هاش رو نمی‌بوسه!
باید تمومش می‌کرد... آره! باید هرطور شده جلوی خودش رو می‌گرفت.
بوسه رو قطع و نگاهش رو از جونگ‌کوکی که سر جاش خشکش زده بود گرفت و گفت:

- د-دیدی؟ همین‌قدر ساده بود. من فکر کردم تنش بینمون به‌خاطر اینه که قبلا عادت داشتیم همدیگه رو لمس کنیم و مدام به همدیگه نزدیک باشیم؛ فکر می‌کردم این قضیه گیجمون کرده ولی خب این‌طور نبود. فقط یک حس آشنای اشتباه بود، همین!

- این چ-چه مزخرفاتیه که داری می‌گی؟

- دارم می‌گم که شاید فقط باید به همدیگه یادآور می‌شدیم که همه‌چیز بینِ ما تموم شده، همه‌چیز عوض شده و الان ما برای هم چیزی به‌جز دوتا غریبه نیستیم. این بوسه حتی نتونست کاری کنه تا مثل قبل گُر بگیرم؛ پس دیگه نیازی نیست با این حسِ تنشِ عجیب کنار همدیگه باشیم. درسته! ما نمی‌تونیم با همدیگه دوست باشیم ولی بذار من کمکت کنم جونگ‌کوک! اجازه بده حداقل به‌خاطر گذشته‌ای که با هم داشتیم کمکت کنم. بعدش وقتی که این قضیه تموم شد و دیگه جونت در امان بود، اون‌وقت دیگه مجبور نیستیم دوباره همدیگه رو ببینیم.

جونگ‌کوک از اینکه می‌دید تهیونگ سعی داره تا با توضیحات اضافه‌اش خودش رو قانع کنه متنفر بود. دستی به موهاش کشید و با پوزخند گفت:

- پس داری بهم می‌گی من رو بوسیدی تا به خودت ثابت کنی که هیچ حسی برات نداشته؟ شوخیت گرفته؟

- آره... منظورم همینه. همین‌جا بمون و بذار برای آخرین‌بار اونی که خودخواهه، من باشم. حق با توئه... من بهت اهمیت می‌دم. اصلا برای چی نباید بهت اهمیت بدم؟ تو هنوز کسی هستی که توی گذشته‌ی من نقش داشته و من می‌شناسمش.

تهیونگ بعد از تموم شدن جمله‌اش، از کنار جونگ‌کوک گذشت و سعی کرد تا به‌طرف اتاقش بره؛ اما جونگ‌کوک محکم مچ دستش رو گرفت و بدنش رو محکم به بدن خودش چسبوند. دستش رو پشتِ گردن تهیونگ گذاشت و گفت:

- حق با توئه، منم چیزی احساس نکردم؛ پس فکر کنم اگه دوباره هم انجامش بدیم چیزی احساس نکنیم، مگه نه؟ اصلا می‌تونیم قبل از جدا شدنمون، به یاد قدیم‌ها همدیگه رو ببوسیم و با هم سکس کنیم، مگه نه؟ چون تهش که قرار نیست چیزی حس کنیم!

و بلافاصله لب‌هاش رو به لب‌های تهیونگ نزدیک کرد؛ اما همین که نزدیک بود تا دوباره همدیگه رو ببوسن، صدای بوقِ درِ ورودی بلند شد و مشخص بود که کسی داره رمز ورود رو وارد می‌کنه.

- آره، می‌تونیم این کار رو هم بکنیم... به هر حال، از قدیم گفتن که سکس می‌تونه دردِ داشتنِ کسی رو که نمی‌تونی کاملا برای خودت داشته باشیش رو تسلی بده.

Ninety-nineWhere stories live. Discover now