دوستیِ با منفعت؟

125 25 28
                                    


تیک... تاک... تیک... تاک... تیک... تاک...

حتی صدای ساعت هم داشت تهیونگ رو کلافه می‌کرد. ساعت ۴‌صبح شده بود و هنوز نتونسته بود چشم‌هاش رو روی هم بذاره و بخوابه. همه‌اش با کلافگی روی تختش وول می‌خورد اما خبری از خواب نبود. به‌ سقفِ بالای سرش خیره شد و با فکر کردن به اینکه کی رو به خونه‌ی خودش آورده، سرمای عجیبی رو توی تنش حس کرد. با خودش زمزمه کرد:

- ب-باورم نمی‌شه... احتمالا عقلم رو از دست دادم!

هنوز باورش نمی‌شد که جئون جونگ‌کوک اینجا بود، روی مبلش خوابیده بود و احتمالا وقتی فردا هم بیدار می‌شد تا به سرکار بره، اون رو توی خونه‌اش می‌دید!

***

*رینگ رینگ... رینگ رینگ*

تهیونگ وقتی صدای آلارم گوشی‌اش رو شنید، چشم‌هاش رو باز کرد. ساعت ۷:۳۹دقیقه‌ی صبح بود و این یعنی که تهیونگ ۳۹دقیقه دیرتر از حالت عادی‌اش از خواب بیدار شده بود. فورا از جا پرید و به‌طرف سرویس رفت تا دست و صورتش رو بشوره؛ اما با دیدن بدنِ خیس و نیمه‌‌برهنه‌ی جونگ‌کوک که جلوی آیینه ایستاده بود و داشت با دستی که کلش با تتو کاور شده بود، دندونش رو مسواک می‌زد، سر جاش خشکش زد.
جونگ‌کوک همون‌طور که داشت دندونش رو مسواک می‌زد گفت:

- صبح‌به‌خیر.

تهیونگ اما همون‌جا مثل مجسمه ایستاد و چندلحظه طول کشید تا به خودش بیاد و دوباره با یادآوری این موضوع که دیرش شده، عجله کنه. نفس‌عمیقی کشید و بعد از برداشتن مسواکش، به آرومی جونگ‌کوک رو به کناری هل داد و بدون اینکه به آیینه‌ی رو‌به‌روشون نگاه کنه گفت:

- برو اون‌طرف.

خب... وضعیت بیش از حد عجیب و غریب شده بود و جونگ‌کوک واقعا نمی‌دونست که باید چطوری رفتار کنه. دیشب نتونسته بود یک‌ثانیه هم چشم روی‌هم بذاره؛ برای همین هم صبحِ زود بلند شد و با چیزهایی که توی یخچال تهیونگ بود، صبحونه درست کرد. جالبش اینجا بود که خودش هم نمی‌دونست صبحانه آماده کردنش کار درستیه یا نه؛ ولی حس می‌کرد این حداقل کاریه که در جواب تمامِ کمک‌های تهیونگ می‌تونه انجام بده.
جفت‌شون هنوز کنار همدیگه ایستاده بودن و مشغول مسواک زدن بودن که وقتی تهیونگ سرش رو بالا گرفت و نگاهی به جونگ‌کوک انداخت، جفتشون دستپاچه شدن و به سرفه افتادن!
از دور که به وضعیتشون نگاه می‌کردی، خیلی خنده‌دار بود! دوتا آدمی که سال‌ها پیش تصمیم گرفته بودن همدیگه رو ترک کنن، الان کنار هم ایستاده بودن و داشتن مسواک می‌زدن! ولی تهیونگ نمی‌تونست بابت این وضعیت اعتراضی بکنه چون اومدنِ جونگ‌کوک به خونه‌اش، پیشنهادِ خودش بود.
جونگ‌کوک بعد از شستن دهنش، سرفه‌ای کرد و گفت:

- من کارم تموم شده، الان می‌تونی بری دوش بگیری.

تهیونگ بعد از قفل کردنِ در پشت‌سر جونگ‌کوک، با همون مسواکی که داخل دهنش بود، جلوی آیینه ایستاد و با خودش فکر کرد:

Ninety-nineWhere stories live. Discover now