امروز، روز محاکمهی جونگکوک بود. جین با اینکه اصلاً از شخصیت نامجون خوشش نمیاومد، صبح اولِ صبح دنبالش راه افتاده بود و داشت ازش خواهش میکرد تا بهش اجازه بده جونگکوک رو ببینه.
- فقط ۵دقیقه! فقط بذار ۵دقیقه باهاش صحبت کنم.حتی اگه بخوای، میتونی تایمرت رو تنظیم کنی که یکثانیه هم بیشتر نشه!
نامجون در حالی که داشت وارد اتاق ملاقات میشد، با لحنی کلافه گفت:
- من اصلاً نمیفهمم تو برای چی اینقدر عجله داری! بالاخره که قراره امروز ببینیش.
- خب من... من تحقیقات خودم رو انجام دادم.
نامجون فوراً سر جاش ایستاد و جین رو به طرف خودش کشید.
- صبر کن، تو چیکار کردی؟
- گوش کن، من حتی مطمئن نیستم که این اطلاعات رو باید به تویی که دادستان این پروندهای بگم یا نه؛ ولی گوک بهم گفته بود بعد از اینکه نَری رو از ماشینش پیاده کرده، رفته به یک مغازه تا برای خودش آبجو بخره و بعدش هم از شدت مستی توی پارک مونتمارته بیهوش شده. من به دوتا محلی که گفته بود سر زدم و ازشون خواستم که عکسها و فیلمهای دوربینمداربستهی مربوط به اون شب رو نشونم بدن و خب...
نامجون بدون اینکه اجازه بده جین حرفش رو تموم بکنه، وسط حرفش پرید و گفت:
- اون داره یکچیزی رو از ما مخفی میکنه، درسته؟
دادستانی هم تحقیقات مخصوص خودش رو انجام داده بود. اگر بخواهیم صادق باشیم، نامجون نمیتونست بدون دخالت احساساتش به این پرونده نگاه بکنه. با اینکه میدونست درگیر کردن احساساتِ شخصیاش توی روند پرونده و قضاوت، کار بسیار اشتباهیه؛ اما نمیتونست جلوی خودش رو بگیره، اون همیشه جونگکوک رو مثل برادرِ واقعی خودش میدونست.
پروندهای که زیر دستشون بود بیش از حد پیچیده شده بود. اگه از نامجون میپرسیدید، بهتون میگفت شواهدی که دارن برای متهم کردن جونگکوک خیلی خیلی ضعیفه. هیچ فیلم و عکسی از جونگکوک نبود که بخواد مقتول رو با خودش به خونهاش توی محلهی هانامدونگ، جایی که انگشت مقتول پیدا شده بود، ببره. در حقیقت، هیچ مدرکی وجود نداشت که ثابت بکنه جونگکوک اون شب به خونهاش برگشته.
برخلاف اینکه اونها سلاح سرد توی خونهی جونگکوک پیدا کرده بودن، هیچ اثرانگشت یا دیانای از جونگکوک روش پیدا نشده بود؛ حتی وقتی دیروز صبح با تهیونگ صحبت کرد، متوجه شد که یک قیچی هم پیدا شده و بر خلافِ خون مقتول که روش وجود داشت، هیچ اثری از جونگکوک روش نبود!
جدا از همهی اینها، علت مرگِ مقتول، خفگی اعلام شده بود نه کشته شدن با یک سلاح!
نامجون واقعا باید ادامهی این پرونده رو به دست تهیونگ میسپرد. اون توی این زمینه حسابی باهوش، سریع، معروف و تاثیرگذار بود. تهیونگ بهش اطلاع داده بود که با هیچکدوم از شواهدی که پیدا شده، نمیشه برعلیه موکلش جونگکوک ازش استفادهای کرد؛ اما همچنان یکمورد مشکوک وجود داشت که میتونست جونگکوک رو حسابی توی دردسر بندازه!
YOU ARE READING
Ninety-nine
Fanfiction📣خلاصه: تهیونگ چیزهای زیادی از دانشکدهی حقوق یاد گرفته بود. ۹۹٪ از آموختههاش، اون رو به جایگاه فعلیاش رسونده بودن و به یکی از جوونترین و برجستهترین وکیلهای حال حاضر کشور تبدیلش کرده بودن. شاید از خودتون بپرسید که پس اون ۱٪ باقیمونده چی می...