گوشواره‌‌ی دلربا!

129 28 22
                                    


[فلش‌بک، ۷سال پیش]

تهیونگ خودش هم نمی‌دونست که چه بلایی سرش اومده و اصلاً چرا جلوی آیینه ایستاده و چند دقیقه‌ست که داره به انعکاس خودش نگاه می‌کنه!
بیش‌تر از ۵دقیقه به گوشواره‌هایی که توی دستش بود و موقع برگشتن به خونه خریده بود، نگاه می‌کرد و هنوز نمی‌دونست که باید چه تصمیمی بگیره.

*گوشواره‌های باحالیه*

این فقط یک جمله‌ی کوتاه و دو کلمه‌ای بود؛ اما تهیونگ نمی‌تونست ازش به راحتی بگذره! ساعتی قبل، جونگ‌کوک، درست موقعی که با همدیگه توی کلاب بودن، از گوشواره‌های یک دختر رندومی که توی کلاب بود تعریف کرده بود و تهیونگ نمی‌تونست خیلی راحت ازش بگذره و فراموشش کنه.
از موقعی که اون جمله رو از دهن جونگ‌کوک شنیده بود، احساس بدی داشت؛ ولی تمام سعی‌اش رو کرده بود تا چیزی از خودش بروز نده.
اما به‌محض این‌که از همدیگه جدا شدن، برای تسکین حال بدِ خودش، این گوشواره‌ها رو خریده بود.
دوباره نگاهی به انعکاس خودش داخل آیینه انداخت و نفس‌عمیقی کشید.

- باحال؟ چه تعریف مزخرفی!

خودش گوشش رو پیرسینگ کرد و گوشواره رو داخل گوشش انداخت. از این‌که هنوز گوشش کمی درد و سوزش داشت ناراحت بود؛ اما وقتی که دوباره از توی آینه به نتیجه‌ی کار نگاه کرد، راضی به‌نظر می‌رسید.

- فکر کنم خوب شده.

دوباره به اون نگین براقِ داخل گوشش نگاه کرد؛ ولی همین که خواست اون یکی گوشش رو هم سوراخ بکنه، کسی زنگ در خونه‌اش رو زد.
اخمی کرد و به‌طرف در رفت، چون‌که سابقه نداشت کسی توی این ساعت به دیدنش بیاد!

- آمم... سلام. مرغ‌سوخاری و آبجو می‌خوری؟

خب... حقیقتاً تهیونگ حتی از دیدن آدمی که جلوی در خونه‌اش ایستاده بود، سوپرایز هم نشد؛ چون تنها یک آدم وجود داشت که می‌تونست این‌قدر دیوونه باشه و با مرغ‌سوخاری و آبجو، ساعت ۵صبح بیاد دم در خونه‌اش!
نفس‌عمیقی کشید و با کلافگی گفت:

- نخیر! ممنون، سرم شلوغه.

نگاهش رو از جونگ‌کو‌ک گرفت و از عمد، موهاش رو پشت گوشش برد و بلافاصله حس کرد که با شنیدن صدای سوپرایز شده‌ی جونگ‌کوک، لپ‌هاش گل انداختن. اون لعنتی خیلی زود متوجه‌ی پیرسینگش شده بود.
جونگ‌کوک فوراً وارد خونه شد و به‌طرف تهیونگ رفت.

- واو... بیبی... تو گوشت رو سوراخ کردی؟ خدای من! بذار ببینم.

تهیونگ با این‌که دستِ جونگ‌کوک رو روی گوشش حس می‌کرد، غر زد:

- من بیبیِ تو نیستم، من رو این‌طوری صدا نکن.

جونگ‌کوک، آروم گوش قرمز شده‌ی تهیونگ رو فوت کرد و گفت:

Ninety-nineOù les histoires vivent. Découvrez maintenant