قولِ ابدی

148 28 36
                                    

جیمین همین که دید تهیونگ به‌آرومی وارد خونه شده و داره به‌طرفش میاد گفت:

" هه! می‌دونستم. تو به‌خاطر من برگشتی نه؟"

با دیدن اوضاع آشفته‌ی تهیونگ، با نگرانی صداش زد.

" ت-ته؟"

تهیونگ سرش رو روی شونه‌ی جیمین گذاشت و با صدایی گرفته زمزمه کرد:

" ده‌ثانیه... جیمینا... فقط ده‌ثانیه من رو محکم بغل کن. نه کم‌تر، نه بیش‌تر."

جیمین دست‌هاش رو دور بدن تهیونگ حلقه کرد و گفت:

" اتفاقی افتاده تهیونگ؟ چی شده؟"

" ده..."

"نمی‌خوای بهم بگی چی شده؟"

" نه... هشت... هفت... شش..."

جیمین دیگه بیش‌تر از این اصرار نکرد و سوال‌های توی ذهنش رو به زبون نیاورد؛ در عوض، با دستش کمر تهیونگ رو نوازش کرد و به شمردن ادامه داد:

"پنج... چهار... سه... دو..."

"یک."

تهیونگ از آغوش جیمین جدا شد، سرش رو بالا گرفت و طوری بهش نگاه کرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. سوئیچش رو به دست جیمین داد و همون‌طور که به‌طرف اتاقش می‌رفت گفت:

" منتظرم بمون، لباسم رو عوض کنم، سریع برمی‌گردم."

" پوف! باشه. باز هم باید بشمرم؟ جدی می‌شمرم‌ها! ده... نه... هشت... هفت... شش... پنج... چهار... سه..."

تهیونگ از اتاقش بیرون اومد و پرسید:

"بریم؟"

ظاهرش طوری به‌نظر می‌رسید که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و کاملا تمیز و مرتب بود. جیمین با دیدنش خنده‌اش گرفت. باورش نمی‌شد که تهیونگ توی همه‌چیز این‌قدر خوب و سریع باشه. اون لعنتی توی کم‌تر از بیست‌ثانیه حاضر شده بود. نکنه جادو بلد بود؟

سری تکون داد و با خنده گفت:

" باشه ته، بیا بریم."

بعد، در رو باز کرد و منتظر موند تا اول تهیونگ از خونه خارج بشه.
***

جین درحالی که از عصبانیت صورتش قرمز شده بود، نگاهی به دستبندِ توی دست‌های جونگ‌کوک و چهره‌ی بیخیالش انداخت و از لای دندون‌های به هم جفت‌شده‌اش غرید:

"یک‌ شب! من فقط توی لعنتی رو یک‌ شب به حال خودت گذاشتم و تو... تو! جئون جونگ‌کوک... فاک!

"آروم باش هیونگ-"

"آروم باشم؟ آروم باشم؟ تو اصلا متوجه هستی که الان توی چه موقعیتی گیر افتادی؟ یک‌نفر مرده گوک! کانگ نری... کانگ نری مرده! و همه‌ی اون‌ها می‌گن که..."

جین نگاهش رو از جونگ‌کوک گرفت، چنگی به موهاش زد و ادامه داد:

"اون‌ها می‌گن که کار توئه! می‌گن تو مسئول مرگ اونی... من که خدا نیستم جونگ‌کوک... من فقط منیجر لعنتیتم. نمی‌تونم این‌سری برات معجزه کنم... نمی‌تونم کمکت کنم."

Ninety-nineDonde viven las historias. Descúbrelo ahora