جونگکوک حسابی حوصلهاش سر رفته بود و میدونست که نباید به هیچ وسیلهای که توی خونهی تهیونگه دست بزنه.الان که تهیونگ خونه نبود، جونگکوک میتونست خیلی راحت از خونهاش فرار کنه و دیگه هم برنگرده؛ ولی یکچیزی توی وجودش به موندنش اصرار میکرد. حداقل میخواست تا وقتی که تهیونگ ازش نخواسته، همینجا بمونه.
جونگکوک میدونست که وارد یک چالش بزرگ شده. انگار تهیونگ داشت از قصد با اینجا نگه داشتنش بهش میفهموند که دیگه فراموشش کرده و با اینجا موندنش هیچ مشکلی نداره. حس میکرد تهیونگ داره از قصد این کار رو میکنه تا بهش بفهمونه که دیگه حضور جونگکوک واسهاش مهم نیست؛ بهش نشون بده که یک رابطهی جدید داره و حسابی با اون دادستانِ عوضی خوشحال و خوشبخته ولی جونگکوک هیچ سهمی از حضورش توی زندگیاش نداره.
جونگکوک حس میکرد از زمانی که درگیر اون پروندهی لعنتی شد، به اندازهی کافی تحقیر شده و اگه تهیونگ داره اینشکلی باهاش بازی میکنه دیگه نمیخواد یک گوشه ساکت بشینه و نظارهگر باشه.
جونگکوک یکبار از سمت تهیونگ و اون پسره اذیت شد و نمیخواست دوباره واسهاش این اتفاق بیفته. اینبار اون هم میخواست انتقامش رو بگیره!
پارک جیمین یکبار تهیونگ رو ازش دزدیده بود و این تقصیر تهیونگ بود که همچین اجازهای رو بهش داده بود. الان که دوباره اونها رو، رو در رو دیده بود، حس میکرد حس عصبانیت و انتقام، دوباره توی کل وجودش شعلهور شده.عصبانی بود از اینکه خودش تنها کسی بود که هنوز نتونسته بود تهیونگ رو فراموش کنه و با نبودنش کنار بیاد و به خودش قول داد تا کاری کنه که تهیونگ و پارک جیمین، ده برابر بلایی که پنجسال پیش سرش آوردن رو تجربه کنن.
اون دوباره تهیونگ رو پس میگرفت و از توی آغوش جیمین میدزدیدش؛ ولی اینبار، مطمئن میشد که زهری به نام "عشق" رو به رابطهشون تزریق نکنه.
اینبار دیگه نمیخواست فقط خودش تنها کسی باشه که آسیب میبینه! قرار بود کاری کنه تا این سری تهیونگ دیگه نتونه فراموشش کنه و به راحتی ازش بگذره!***
بهمحض اینکه جیمین در ماشین رو باز کرد و نشست، تهیونگ پرسید:
- من فکر کردم تو از دستم عصبانی هستی، اگه عصبانیای پس الان اینجا چیکار میکنی؟
جیمین کلِ روز با تهیونگ حرف نزده بود و الان این تهیونگ بود که از دیدن جیمین توی ماشینش شوکه شده بود.
- اینکه از دستت عصبانیم یک بحثه، اینکه این هفته من پول بنزین رو دادم یک بحث دیگهست.
درست میگفت، از وقتی که جفتشون توی یک اداره مشغول به کار شدن، تصمیم گرفتن برای صرفهجویی توی مصارفشون، هر هفته یکیشون پول بنزین ماشین رو حساب بکنه.
تهیونگ نفسعمیقی کشید و گفت:
YOU ARE READING
Ninety-nine
Fanfiction📣خلاصه: تهیونگ چیزهای زیادی از دانشکدهی حقوق یاد گرفته بود. ۹۹٪ از آموختههاش، اون رو به جایگاه فعلیاش رسونده بودن و به یکی از جوونترین و برجستهترین وکیلهای حال حاضر کشور تبدیلش کرده بودن. شاید از خودتون بپرسید که پس اون ۱٪ باقیمونده چی می...