عام..خب اینم از اولین فیکشنم که تموم شد. به گمونم یکسال و خورده ای طول کشید که بنویسمش!
الان که به لحظات نوشتنش فکر میکنم کلی خاطرات غیر عادی به ذهنم میان(خنده ی بیچارگی*)
ولی ارزشش رو داشت. همینطور برای غلط های املایی این نویسنده رو ببخشید چون بنده خیلی چیز دستم:)))خب حقیقتا من زیاد روی کامنت تاکیدی ندارم چون میل و صلاح خودتونه که اینکارو انجام بدید یا نه. ولی در هر صورت واقعا خوشحال میشم که راجب کارم نظر بدید و انتقاد کنید. بلاخره کار نویسنده ام یه ارزش هایی داره دیگه نه؟
به هرحال..
امیدوارم که داستانم رو دوست داشته باشید و بیاید کلی ازم تعریفای جینگولی کنید •~•
و همونطور که میدونید واکمانتا معنیش میشد بازسازی حس و حال خوب بعد از حس و حال بد یا هم حس و حال سخت و طاقت فرسا بعد از اتفاقات خوب. واکمانتا چیز جالبیه توی زندگی همه ما! اگر دقت کنیم بوی متفاوتی با حس و حالات معمولی داره. احساس سختیه، گاهی هم اسونه و بعضی وقت ها هم خوشحال و رضایت منده اما به نوعی قشنگه!
وویونگ و سانِ واکمانتا هم برای همدیگه همون حس و حال سخت و خوشحال و ناراحت همدیگه بودند. یعنی چه در کنار هم شاد باشند و چه ناراحت، برای همدیگه ان! واکمانتای همدیگه ان! برای هم دوست و رفیق و عاشق و معشوق بودند.
امیداورم شماهم روزی واکمانتای خودتون رو داشته باشید.
بوس به کلتون که تا اینجا همراه این داستان بودید.ملنی♡☆
***
***
YOU ARE READING
"My wakmanta"
Romancecouple: woosan genre: romance~dram~smat write by: mellanie _چرا همیشه کاری میکنی که در مقابلت دهنمو ببندم، چوی سان؟! _چون سرنوشت لعنتی لبات اینه که خفه بشی و منو تا حد مرگ ببوسی! *** اینبار داستان از یکی هست و یکی نیست ها رقم میخوره! چون ثبات داست...