|In The Colour Of Acacia|
____________
تهیونگ با حیرت به آروارههای خونین گرگ و سرخی آتشی که بیمهابا زوزه میکشید داخل نگاهش، خیره موند و لب زد:
«چه... اتفاقی... داره میافته؟»- یاغی الان عموی من رو کشت و فکر میکنم که یک عروسی برای جمعوجورکردن داشته باشیم.
هیونگشیک با خندهی عصبی روی لبش گفت و با چشم دنبال جفت تازهعروس شدهاش گشت. پسر با چشمهای بیرونزده بهطرف گرگ بهظاهر خونسرد برگشت و ناباورانه فریاد زد:
«چی؟»رهبر یکشبه قبلاز اینکه جوابی به سؤالهای چنبرهزده داخل مغز تهیونگ بده، گاردهای سلطنتی با شوکرهای قوی داخل سالن ریختن و گرگ وحشی با آروارههای خونی رو محاصره کردن. تهیونگ بیخیال اتفاقی که افتاده، به کت مرد چنگ انداخت و به التماس لب زد:
«نذار... ندار اذیتش کنن. تو رو خدا بگو برگردن عقب، آلفا هیون...!»- تهیونگ! تهیونگ!
گرگ دو طرف بازوی پسر رو توی دستهاش گرفت و غرید. تهیونگ نگاه نگرانش رو از گرگ و گاردهایی که دورهاش کرده بودن، گرفت و با چشمهای گردشدهاش، تیره به مرد نگاه کرد و آلفای رهبر با آرامش ذاتیش گفت:
«گرگت رو نشناختی؟ فکر کردی کسی حریفش میشه؟ اون هم وقتی که علناً براش اهمیتی نداشته که توی عروسی من، جلوی چشمهای من عموم رو به قتل برسونه؟ آروم باش! یه نفس عمیق بکش!»- اذیتش میکنن...
پسر گفت و چونه لرزوند. نگاهش رو برگردوند و گاردها رو دید که با آرایش خاص دفاعی، حلقهی دور گرگ وحشی رو تنگتر میکنن. آلفای رهبر کمی صداش رو محکمتر کرد و با جدیت لب زد:
«نمیکنن! الان رایحهاش رو آزاد میکنه و من باید برم سراغ یونگمی تا سریع از اینجا ببرمش بیرون.»- من اینجام!
با شنیدن صدای دختر، هر دو به عقب برگشتن و همزمان گفتن:
- یوکا!
- عزیزم؟آلفا دست پشت کمر دختر انداخت و بهخودش نزدیکش کرد. یونگمی کلافه و کمصبر، سرش رو بالا برد، جدیت توی کلماتش ریخت و خیره به نگاه نگران مرد گفت:
«رایحهات رو بذار روم؛ برای جمعکردن این عروسی به کمکم نیاز داری!»
YOU ARE READING
In The Colour Of Acacia
Fanfic- این گرگ یاغی شغالصفت، زیادی برای تو رام و دستپروردهست که اینقدر جنم پیدا کردی؛ وحشیم نکن تهیونگ. - وحشیت هم کاری به کارم نداره یاغی. - زخمات این رو نمیگن! - بوسههات چی؟ 𝗡𝗮𝗺𝗲: In The Colour Of Acacia 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: Sport, Romance, Smut, S...