چانیول برای چندمین بار انگشتشو از قسمت باز جعبه به تو سُر داد و به پلیور سفید و نرمی کشید که با دقت و ظرافت پنهان شده بود. یک ساعتی میشد که هدیهی سادهشو خریده و با ظرافت کادوش کرده و کنار پنجره منتظر رفتن گیرو از خونه مونده بود. بلاخره، برادرش رو در حال سوار شدن به ماشینش دید و با عجله به سمت غربی باغ رفت. بدون در زدن در رو باز کرد و به محض ورود، پاش به یه چمدون گیر کرد و افتاد.
+چانیول! حالت خوبه؟
چانیول در حالی که لبخند میزد سرشو بالا آورد و به خونی که از کنار چشمش میچکید دست کشید:
- خوبم. تله گذاشته بودی برام؟
دویونگ با استرس از جاش بلند شد و در حالی که دنبال دستمال میگشت گفت:
+اولین بار بود که در نزدی خب!
کنار چانیول روی زمین نشست و مشغول پاک کردن خون از روی صورتش شد:
- انقدر زود وسایلتو جمع کردی؟... همین صبح خبر قبولیت اومد...
+تو که گفتی خوشحالی!
دوباره لبخند زد:
-آره خوشحالم.
خم شد و بستهای که از دستش افتاده بود رو از زمین برداشت:
- اینم هدیهته! بازش کن.
دویونگ جوابی نداد و به سمت چانیول خیز برداشت تا زخمشو از نزدیک ببینه. چان زیر بغلشو گرفت و در حالی که دویونگ رو بغل کرده بود، از زمین بلند شد. به چشمهای پسر که از خجالت درشت شده بودن خندید و زمین گذاشتش:
-برش دار! کلی ذوق داشتم...
دویونگ نفسشو بیرون داد و تسلیم شد. جعبه رو از زمین برداشت و با احتیاط بازش کرد تا روبان و کاغذ کادوش پاره نشه. پلیور رو بیرون آورد و با ذوق به چانیول نگاه کرد:
+چقدر قشنگه! مثل برف... مثل برفه... بپوشمش؟
-اگه خودت میخوای! برای من مهم نیست چون قبل اینکه بخرمش بارها تو رو توش تصور کردم! دقیقا میدونم چقدر درخشان میشی!
دویونگ کمی از طرز حرف زدن چانیول تعجب کرده بود و حس خجالتش بیشتر شد. به چشمهای جدی و هیجان زدهش نگاه کرد. انگار میخواست یه چیزی بگه:
+چان....چانیول...
قبل اینکه حرفشو بزنه یه هالهی متحرک از کنار پنجره نظرشو جلب کرد. سرشو چرخوند و گیرو رو دید که چهارزانو نشسته و با حالتی از تمسخر نگاهشون میکرد. چان به محض دیدن گیرو دستشو به شونهی دویونگ زد و جدی و با تحکم گفت:
-«بیرون نیا!»
*****
چان بالای سر گیرو ایستاد ولی گیرو همچنان چهار زانو رو به پنجرهی اتاق دویونگ نشسته بود و به چشمهای پسرک خیره نگاه میکرد:
YOU ARE READING
The Lost Angel
Fanfictionچانیول به آرومی انگشتشو روی گونههای سرد بکهیون کشید و نوازشش کرد: «من اینجام تا برای همیشه کنارت بمونم. اگه سرنوشت هزار بار دیگه هم ما رو از هم جدا کنه، مثل جوونه ای که از لای سنگ، سر بیرون میاره، پیدات میکنم و در آغوش میگیرمت...کی گفته ما بازیچ...