Chapter 14: The Brothers

42 6 0
                                    


شش سال قبل- عمارت پارک دونگوو

نسیم داغ تابستونی بین دیوارهای عمارت می‌وزید و خورشیدِ سوزان با جدیت، به چمنهای سبز و درختهای باغ هجوم آورده بود. اون روز برای چندمین بار از اخبار اعلام شد که گرمترین تابستون چند سال اخیر در حال سپری شدنه و شهروندها باید مواظب گرمازدگی و آسیبهای احتمالی باشن. چانیول پشت پنجره‌ی بزرگ عمارت ایستاده و نگاهش رو به مسیر ورودی باغ دوخته بود. چشمهاش قرمز و ملتهب بودن و برای اولین بار به طرزی عصبی ناخنهاش رو می‌جوید. یک لحظه‌ی بعد کسی رو در حال ورود به عمارت دید و چشمهاشو تیز کرد اما خیلی سریع عقب رفت و آه بی‌صدایی کشید.

گیرو با سرِ بالا و هیکلی قرص و محکم، با لبخندی دندان‌نما به سمت عمارت میومد و به محض دیدن چانیول پشت پنجره براش دست تکون داد. چان بدون هیچ واکنشی بهش خیره موند و از جاش تکون نخورد. گیرو لبخندشو وسیع‌تر کرد و به طرز دیوانه‌واری دوید تا زودتر خودش رو به داخل عمارت برسونه. چان که میدونست گیرو قصد کرده باهاش حرف بزنه سعی کرد سریعتر به اتاقش بره اما توی پله‌ها با شنیدن صدای بلند برادر ایستاد:

+سلاااام

چان آب دهنشو قورت داد و با صورتی جدی به سمت گیرو برگشت. نگاهش کرد ولی چیزی نگفت.

+کجا میری؟؟؟ بیا! بستنی خریدم!

به کیسه‌ی توی دست گیرو نگاهی انداخت و لبهاشو گزید.

- میل ندارم. میخوام برم یه چرت بزنم.

چهره‌ی گیرو کمی جدی شد ولی هنوز لبخندش رو نگه داشته بود. چند قدم دیگه جلو اومد و به پایین پله‌ها رسید:

+ چرا قیافه‌ت این مدلیه؟ نکنه ناراحتی؟

چان لحظه‌ای مکث کرد و این بار جواب داد:

- چی میگی؟‌ مگه آدم نیستیم؟ یه نفر مُرده مثلا!

گیرو دوباره دندوناشو نمایش داد و با چشمهای براق به چانیول زل زد:

+ ها! پس ناراحتی! بمیرم برات! اون روزم که مادرمونو خاک کردیم حواسم بهت بود چانیول!

چانیول روشو برگردوند تا به سمت اتاقش بره اما گیرو توی پله‌ها دوید و یقه‌شو از پشت گرفت:

+برگرد ببینم ترسو! چه مرگته تو؟

چان کماکان با چشمهای لرزان نگاهش کرد ولی چیزی نگفت!

+ حرف بزن چانیول! داری به روز خوبم گند میزنی! میدونی که من چجوریم!!!

-آره! میدونم! واسه همینم نمی‌خوام ببینمت! گمشو!

چانیول سعی کرد خودشو رها کنه ولی گیرو ول کن نبود. یه ضربه‌ی کوچیک کافی بود تا برادرش عصبانی‌تر بشه و با مشتی که توی گونه‌ش زد، از پله‌ها پرتش کنه پایین.

The Lost AngelHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin