Ch. 5

4.9K 459 78
                                    

من سوار ماشینم شدم و هری رو توی ساختمون آپارتمانش ملاقات کردم. وقتی داشتیم به سمت آپارتمانش راه میرفتیم میتونستم کشش جنسی که بینمون زیاد میشد رو حس کنم و من فقط با کشیدن دستم روی دست هری اینو شدیدتر کردم.

من هری رو به طرف مبل دنبال کردم و فکر میکردم ما میتونیم چیزهای بیشتری راجب به هم بدونیم ولی معلمم نظر دیگه ای داشت.

اون یه ورق کاغذ در آورد.

"خب، من میخوام ازت یه تست بگیرم"

من طوری بهش نگاه کردم که انگار دیوونست. من فقط فکر نمیکردم که تو جلسه خصوصی بخواد تدریس بکنه.
هری به برگه نگاه کرد.

"سوال ۱: اسم کاملت چیه؟!"

من لبخند زدم. اون فقط میخواست منو بهتر بشناسه. من تحسینش کردم که اون یه رابطه بیشتر از رابطه فیزیکی، با من میخواست.

"مکنزی الیزابت میلر، ولی کنزی صدام میکنن"

اون به لقبم لبخند زد و اون چالهای پرستیدنیش رو نشون داد.

"کنزی. من دوستش دارم"

اون مکث کرد و به سوال بعدی نگاه کرد.

"غذای مورد علاقه؟!"

"سوشی"

"دسر مورد علاقه؟!"

"پای کدو تنبل"

"کسایی که ازشون بدت میاد؟"

"دروغگوها"

"رنگ مورد علاقه؟!"

"آبی روشن"

"حیوون مورد علاقه؟!"

"میمون ها"

"محل مورد علاقه برای تعطیلات؟!"

"ایتالیا"

"میوه مورد علاقه؟"

"هندونه"

با سوال سریع بعدیش منو غافلگیر کرد.

"چیزی که توی من دوست داری؟"

من مجبور بودم برای چند لحظه فکر کنم تا وقتی که یه جواب درست براش پیدا کردم.

"همه چیزت"

هری عمیق توی چشمهام نگاه کرد. سرهامون ناخودآگاه باهم حرکت میکردن.

"بامزه، چیزیه که من توی تو دوست دارم"

اون قبل از اینکه لبهاش رو به لبهام بچسبونه گفت.

ما برای چند لحظه همدیگه رو بوسیدیم و بعد همدیگه رو بغل کردیم و تلویزیون نگاه کردیم. بین تبلیغات هری من رو به خودش چسبوند و من رو به روش بودم.

"اون تموم چیزی نبود که میخواستم راجبت بدونم"

من قرمز شدم و افتخار کردم که اون انقدر بهم اهمیت میده.

The Teacher | CompleteWhere stories live. Discover now