part eleven

4.7K 466 133
                                    

چشماشو نیمه باز میکنه. حس میکنه پاهاش رو زمین نیست و داره رو هوا راه میره. دستشو به بالا حرکت میده و بالاتر و نگاه میکنه. این سینه ی هریه و اوه خدا.

"چیکار میکنی" لویی هری و به عقب هل داد و با کمر افتاد زمین. اون تو بغل هری بود

"حالت خوبه باباییی" سیندی خندید و دست پدرش و گرفت. "ما اومدیم خونه ی اَری نگا کن چقد بزرگه" اون با حسرت به خونه ی روبروش زل زد.

لویی بلند شد به هری اخم کرد.

"نایل وسایل و از پشت ماشین بیار" هری دستور داد و حرکت کرد و با نگاهش به هر دو شون فهموند که دنبالش برن.

"نمیخواستم بیدارت کنم" هری آروم زمزمه کرد و لویی ترجیح داد چیزی نگه

اون به اطراف خیره شد. اینجا یه حیاطه با گل های رنگارنگ و درخت های سبز. خونه ای بزرگ و مجلل روبروش بود. لویی آب دهنشو قورت داد و یواشکی به هری نگاه کرد.

"اَری گرسنمه"سیندی با ناراحتی گفت

"همین الان سیندی"
هری در جلویی رو باز کرد و باد گرمی گونه های لویی و قلقلک میداد.

لویی یه نفس عمیق کشید و دورتادور خونه رو با چشماش گشت.
سنگینی نگاه هری رو حس کرد و سرشو چرخوند. این نباید براش جالب باشه.

"تیلور؟" هری داد زد

"ب-بله آقا" یه دختر با موهای قهوه ای و چشمای مشکی جلوی اونا ایستاد.

"صبحانه رو حاضر کردی؟"

تیلور سرشو تکون داد و اونا رو به طرف آشپز خونه راهنمایی کرد.

"اَری من میتونم همشو بخورم؟" سیندی وقتی به آشپزخونه رسیدن گفت و لبش و گاز گرفت به غذاهای متنوع روبروش خیره شد.

"همم اره سیندی حالا بشین" هری لبخند زد و دخترشو رو صندلی نشوند و خودش هم نشست.

"نمی خوای بشینی؟"هری به لویی که هنوز ایستاده بود گفت

"گرسنه نیستم" لویی شونه هاشو بالا داد و سعی کرد به غذاها نگاه نکنه.

صدای شکم لویی بلند شد. لعنتی اون از دیشب دیگه چیزی نخورده بود.

"البته که نیستی" هری نیشخند زد و یکم از چای خورد

سیندی با عجله تمام غذا ها رو مزه میکرد. هری یه لیوان شیر براش ریخت و با هم تمام نون تست ها و شکلات ها رو تموم کردن. حتی تخم مرغ هایی که تیلور برای چهار نفر سرخ کرده بود.

لویی همون جا ایستاده بود و بهشون نگاه میکرد. دروغ بود اگه اون نمیخواست که رو صندلی روبروش بشینه و از غذا ها لذت نبره. اما لویی غرور داشت.

هری بعد از مدتی از جاش بلند شد و به تیلور گفت که میتونه میز و جمع کنه.

"اَری اسباب بازی هایی که بهم قول داده بودی کجان؟" سیندی با هیجان پرسید در حالی که از صندلی میومد پایین.

Game over (larry persian)Where stories live. Discover now