"اوه خدا" لویی با صدای ارومی و خواب الودی گفت و چرخید
چشماشو باز میکنه و اولین چیزی که میبینه یه مشت موی صاف و در هم رفتس.
چشماش بیشتر باز میشن و از خواب میپره. راجر سرشو برمیگردونه و لبخند میزنه
"صبح بخیر"
"چه اتفاقی افتاده؟" لویی با نگرانی پرسید. اون یادشه که دیشب به اینجا اومده بود
"تو یکم مست بودی لو" لویی دستشو رو سرش میذاره و اهی میکشه.
سرشو میندازه پایین و با دیدن بدن لختش تقریبا جیغ میزنه.
"تو چیکار کردی؟ چرا من" لویی پتو و کنار میزنه و وقتی میبینه حتی یه لباس زیر هم نداره اشک تو چشماش جمع میشه.
"را-راجر؟ ما که"
"لو خودت ازم میخواستی. التماسم میکردی فک کنم خیلی نیاز داشتی." راجر پوزخند زد
لویی با پتو از جاش بلند میشه و لباساش که رو زمین انداخته بودن و میگیره. و میپوشه
راجر جلوش میایسته و به قیافه آشفته ی اون خیره میشه.
"نه راجر ما نباید" لویی با به یاد اوردن اینکه هری قرار بود دیشب بیاد دنبالش نفساش حبس میشن." یا مسیح
"لو اروم باش دیشب خیلی بهم خوش گذشت از ناله های تو هم میتونستم بفهمم که تو هم همچین حسی داری"
"خفه شو راجر" لویی با استرس گفت و مدام لباشو گاز میگرفت.
"راجر من..من مست بودم این چیزی رو بین ما عوض نمیکنه. اوه نه"
لویی فقط میخواست گریه کنه. و حس بدی داشت که به دوستش التماس میکرد که اونو بکنه.
"ولی من فکر میکردم شاید"
"نه نه" لویی تکرار کرد وبه اطرافش نگاه میکرد. نمیدونست باید چیکار کنه.
"چرا نه لویی. اگه نگران هری هستی اون بهت این اجازه رو داده"
ولویی کنترلشو از دست داد و دستاش میلرزیدن. "چ-چ-چی؟"
راجر سعی میکنه داستان دیشب و به یاد بیاره
*فلش بک*
"ینی لویی پیش تو نیومده؟" هری با چشمای نگران میپرسه.
"نه من ندیدمش؟" کیت سرشو تکون میده
"اوه شاید راجر بدونه بذار ازش بپرسم"کیت ادامه داد
"راجر کدوم خریه؟"
"اه اون..خب اون دوستشه"کیت قدماشو برداشت تا بره سمت اتاق راجر و هری هم دنبال اون راه افتاد
YOU ARE READING
Game over (larry persian)
Fanfictionهری ترکش کرد و لویی مجبور شد دخترشونو تنهایی بزرگ کنه... #larrystylinson