part nineteen

4.5K 436 126
                                    

فلش بک

"اون بالاخره شکست خورد"
دس میخندید و سرشو تکون میداد
"از اول گفتم اون به درد خانواده ی استایلز نمیخوره بهش گفتم. اما اون مثل احمقا عشق به پسرمو بهونه کرد. فک کرد میتونه با رفتارش هری رو پیش خودش نگه داره اما من پسرمو میشناسم اون تو ناز و نعمت بزرگ شده بود. چه رویا ها که براش نداشتم"
اون راه میرفت و دستاشو مشت میکرد.
"اما اون داره میاد. داره برمیگرده پیش خودم"

"آقای استایلز به زودی میرسن"

"درسته درسته" دس رو صندلیش نشست."زین مواظب باش چیزی در مورد لویی ازش نپرسی. نمیخوام چیزی درباره ی اون پسر لعنتی بیاد تو ذهنش"

زین سرشو تکون داد و با زنگ خوردن گوشی موبایلش اونو برداشت.

"چی شده؟...الان...باشه باشه" اون سریع تماس و قطع کرد و به رییس خیره شد.

"اون اینجاست آقای استایلز" زین لبخند زد.

"عالیه" آقای استایلز از جاش بلند شد وقتی در باز شد و صورت پسرش و بعد از چند سال دید.

"هری"دس با قدم های بلند طرف پسرش رفت و پیشونی شو بوسید.

"تو خیلی لاغر شدی"

"سلام پدر" صدای عمیق و مطمئن هری با صورت جدی و خشنش دس رو سر جاش میخکوب کرد اما چیزی نگفت.

"سلام آقای هری استایلز."

هری به پسر قد بلندی که پشت پدرش ایستاده بود و سرشو پایین گرفته بود نگاه کرد. اون به نظر زیرک میومد.

"ایشون زین مالیک هستن. دست راست من" دس توضیح داد و چشماشو برگردوند.

"خب با من کاری داشتین؟" هری سریع پرسید و به اطرافش نگاه کرد.

"فقط میخواستم ببینمت بیا بشین"  دس به طرف صندلی خودش رفت

"فقط همین؟ شما کریستین و فقط برای یه دیدار ساده دنبالم فرستادین و من اینهمه راه فقط برای دیدن شما اومدم؟" هری بلند گفت وقتی پدرش نشست

"کریستین..اون به نظر دختر خوبی میاد اینطور نیست؟" دس به زین نگاه کرد. نزدیک شدن کریستینا به هری نقشه ی اون بود.

"به خاطر خدا پدر-" هری می خواست داد بزنه.

"تو چند سال از من مادرت خواهرت دوری میکردی. فکر نمیکنم یه ملاقات با من فقط همین باشه هری تو چت شده؟" اون هری رو ساکت کرد."حالا بشین"

هری چش غره رفت و جلوی پدرش نشست. نفسای بلند میکشید تا به پدرش بفهمونه چقدر عصبانیه.

"آقای مالک همه چی رو برات توضیح میده" دس ورقه ها رو به زین داد.

"قبل از هر چیزی از دیدنتون خوشحالم" اون رسمی حرف میزد و با کت و شلوار ی که داشت معلوم بود دس نفر خوبی رو برای خودش گیر اورده.

Game over (larry persian)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang