part twelve

4.7K 466 103
                                    

تقریبا شب شده بود و لویی کل روزشو با نایل راننده ی هری و دخترش گذروند. تنها چیزی اون میخواست خوشحالی سیندی بود که اون بهش رسیده بود. سیندی زندگی کردن تو اونجا رو دوست داشت.

"بابایی میشه هیچ وقت از اینجا نریم؟"سیندی با ناراحتی گفت و رو تخت دراز کشید.

"تو اینجا رو دوست داری؟" لویی پتو و رو دخترش کشید و لبخند گرمی زد.

"خیلی خیلی زیاد"سیندی خندید و دستاشو زیر پتو برد. "من دوست دارم همیشه اینجا زندگی کنم. پیش اَری"

"و تو بابایی" اون سریع اضافه کرد .

"عزیزم بهتر نیست برقا رو خاموش کنم داره از وقت خوابت میگذره سیندی" لویی گفت و از جاش بلند شد.

"شب بخیر بابایی" اون با صدای ضعیفی گفت وقتی لویی داشت چراغا رو خاموش میکرد

"خوب بخوابی دخترم" لویی در خروجی رو آروم باز کرد

""این تخت خواب خیلی نرمه ممنون خدا جونم" سیندی با صدای آرومی گفت ولی لویی شنید. و اعتراف میکرد که قلبش شکست. معلومه که سیندی از اون تخت فنری که با هر حرکتی صدا ازش بیرون میومد خوشش نمی اومد.

لویی در و بست و سمت حال رفت. هری هنوز برنگشته بود. اون یکم کلافه بود.

"سیندی خوابید؟"نایل از پشت لویی گفت و جلوتر اومد. "اون دختر شیرینیه"

"اوه ممنونم نایل"لویی با لحن مسخره ای گفت و خندید.

"تو چرا نمیری بخوابی فک کنم خسته باشی" نایل ابرو هاشو بالا داد.

لویی جواب نداد.

"برو رو تخت هری یکم استراحت کن" نایل دوباره پیشنهاد داد

"ن-نه من یه جورایی.."لویی با انگشتاش بازی میکرد"راحت نیستم"

"اوه بس کن لو.تو که نمیتونی تا آخر عمرت نخوابی" نایل ریز خندید و دستاشو بالا اورد و رو شونه های لویی گذاشت.

"من تا چند ماه دیگه از اینجا میرم."لویی توضیح داد."میتونم تا اون موقع رو کاناپه بخوابم." اون به مبل راحتی روبروش زل زد.

"شک دارم. تو برای همیشه مهمون این خونه ای." نایل گلوش و صاف کرد

"اوه مطمئن باش نایل من حاضر نیستم بیشتر از قرارداد تعیین شده اینجا بمونم." لویی طرف کاناپه رفت و نایل دنبالش راه افتاد.

"هری نمیذاره"

"احمق نباش نایل اون یه قرارداد مسخرس که تا 5 ماه دیگه فسخ میشه." لویی اهی کشید و نشست.

"لو تو که انتظار نداری هری بذاره با بچه از اینجا بری."

لویی سرشو بالا اورد و صورتش جدی شده بود.

"گفتم شاید بخوای به خاطر سیندی اینجا بمونی" نایل کنار لویی نشست.

"من با سیندی از اینجا میرم اون حق-" لویی با عصبانیت گفت.

Game over (larry persian)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang