با کلافگی ملافه ها رو کنار میزنه و رو تخت میشینه. یکم طول میکشه که بفهمه الان کجاست.
"صبح بخیر" هری لبخند میزنه و کت شو از کمد در میاره.
"اوه ساعت چنده؟"لویی به هری که جلوی تخت داشت لباس میپوشید گفت و اطرافش و نگاه کرد.
"نزدیک هشت" هری آماده شد و موبایلشو از کنار تخت برداشت.
"تو دیشب با شلوار جین و سویشرت خوابیدی" اون پوزخند زد
لویی به خودش نگاه کرد و تازه فهمید چرا دیشب نمیتونست تکون بخوره.
"لویی باید بریم یه جایی پایین باش باشه؟"
"چ-"
هری منتظر جواب اون نشد و رفت.
لویی اهی کشید از جاش بلند شد.صدای خنده های سیندی میومد و باعث میشد لویی ناخودآگاه لبخند بزنه.
اون صورتشو شست و وقتی که مطمئن شد آمادس از پله ها پایین رفت.
"نی اونو بده من اون کیف منه" سیندی دور میز دنبال نایل دوید و میخندید.
"سیندی بشین" هری به نایل چش غره رفت و بهش فهموند که اونم بشینه."تیلور، امروز ممکنه تا شب کسی اینجا نباشه.باهاش مشکلی نداری؟"
"نه آقا"
"خوبه" هری لیوان چای رو برداشت و به لویی که ایستاده بود لبخند زد.
"ما امروز باید یه جایی بریم و میخوام همرام باشی"
"اَری منم میخوام بیام" سیندی اخم کرد.
"بعد از مدرسه میریم خرید" هری یکم از نون تست ها برداشت.
لویی نشست و تیلور براش چای اورد.
"آخ جون ممنون اَری"
"سیندی،بهت گفته بودم اسم من هریه.ه.ر.ی"
نایل بلند خندید
"ه.ر.ی" سیندی تکرار کرد."مثل همون هری که بابا لویی هر وقت حالش بد بود صداش میکرد-" لویی بلند سرفه کرد و دست دخترش رو گرفت تا ادامه نده سیندی لبش و کج کرد و به پدرش نگاه کرد.
حالت صورت هری عوض شد.
"وقتی حالش بد بود؟" هری با صدای بمی از سیندی که داشت از صندلی بلند میشد پرسید.لویی دوباره سرفه کرد و میخواست بحث و عوض کنه.
"وقتی شبا حالش بد بود میگفت هری کجایی.. دیگه نرو"سیندی خندید "اون یه بار بهم گفت هری"
لویی بالاخره از جاش بلند شد و به خاطر صبحانه از تیلور تشکر کرد. سعی کرد توجهی به سکوتی که حاکم بود نکنه.
هری با همون حالت ایستاده بود و به لویی زل زد. و لویی میتونست سنگینی نگاه همه رو حس کنه.
"بریم شرکت؟" نایل سکوت و شکست و کلید ماشین و برداشت
"نه اول بریم سیندی رو برسونیم مدرسه" هری همون جور که به لویی خیره شده بود جدی به نایل جواب داد.
YOU ARE READING
Game over (larry persian)
Fanfictionهری ترکش کرد و لویی مجبور شد دخترشونو تنهایی بزرگ کنه... #larrystylinson