الان چند روزی میشه که از اون ماجرا گذشته. لویی زیاد با هری برخورد نداشته. هری اغلب تو اتاق کارش خوابش میبره و غذا رو همونجا سرو میکنه.
"لویی بیا پایین" تیلور از پشت در داد میزنه و لویی از افکارش میاد بیرون.
سویشرت شو تنش میکنه و به طرف طبقه ی پایین میدوه.میتونست صدای هری که با نایل حرف میزد و بشنوه. اون یه نفس عمیق میکشه.
"لویی فیلمی که بهت گفتم شروع شده. زود باش پسر" نایل گفت و با دست به لویی اشاره کرد که رو مبل بشینه. اون جا رو بین خودش و هری برای نشستن باز کرد.
لویی سعی کرد به هری توجهی نکنه و کنارش نشست. اون تمام حواسش به موبایلش بود و مرتب به یکی پیام میداد. هری داشت بهش بی توجهی میکرد. این چیزیه که لویی ازش متنفره.
"بابا اینو برام باز کن" سیندی از پشت لویی اومد و یه بسته چیپس و رو پاهای اون گذاشت.
"اه نه عزیزم. تو نمیتونی اینو بخوری"
لویی با لبخند گفت."اه بی خیال لویی." نایل تمام حواسش به تلویزیون بود. اون دستشو دراز کرد."سیندی بده من بازش کنم"
"نه" لویی با خشونت گفت و چیپس و از روی پاهاش برداشت و نذاشت دست سیندی بهش برسه.
"باب-" چشماش داشتن خیسی اشک رو میریختن.
"نه سیندی تو نمیتونی این و بخوری. اصلا کدوم احمقی اینو بهت داده" لویی اخم کرد ولی ضربان قلبش بیشتر شد وقتی یه چیز سرد و رو دستش احساس کرد.
هری چیپس و از دست اون گرفت و بدون هیچ حرفی بازش کرد.
"چیکار میکنی" لویی زمزمه کرد
"بیا" هری آروم چیپس سمت سیندی گرفت و با همون حالت خشک به سیندی داد.
"اون نمیتونه بخوره-"
"اون هفت سالشه" هری بالاخره نگاهشو سمت لویی برد.
"من خودم میدونم دخترم چند سالشه." لویی با عصبانیت گفت
"م-" هری میخواست جوابشو بده
"من نمیخورم خواهش میکنم اَری دیگه بابامو دعوا نکن" سیندی با حالت لطیفی گفت و هری حرفش و قورت داد.
"من نمیخوام" سیندی بسته رو به نایل داد و دوید سمت اتاقش.
"به خاطر خدا شما پدر اون دخترین" نایل با ابرو های تو هم رفته تلویزیون و خاموش کرد .اون کنترل و پرت کرد و زیر مبل انداخت.
لویی میتونست زمزمه های نایل و بشنوه که به اتاق سیندی میرفت.
اون از جاش بلند شد و بدون توجه به نگاه سنگین هری پشت کرد. زانو زد تا کنترل رو بگیره.
"لعنتی" اون وقتی دستش به کنترل نمی رسید گفت.
هری به پشت لویی نگاه کرد که چطور شلوارش پایین تر از حد معموله و فاک اون میتونه بالای باسنشو ببینه.
STAI LEGGENDO
Game over (larry persian)
Fanfictionهری ترکش کرد و لویی مجبور شد دخترشونو تنهایی بزرگ کنه... #larrystylinson