***
'لو لو لو'
لویی چرخید وقتی صدای هری تو گوشش زنگ زد.
'میشه موهامو شونه کنی'
"تو دیوونه ای هز"
'نه به اندازه ی تو بو بو بو مو هام لطفا'
"دخترا نگات میکنن نه"
'حسودی؟'
لویی لبخند زد و پاهاشو رو جسم سنگینی گذاشت. ولی اهمیت نداد.
"هری بیا اینجا پسر خوب" لویی اخم کرد وقتی هری کم کم داشت ازش دور میشد.
"هری برگرد موهات بهم ریختس"
صدایی نمیومد قلب لویی تند تند میتپید."هری"لویی داد زد و هم زمان چشماشو باز کرد. اون نفس نفس میزد.
"حالت خوبه؟" چشمای سبز آشنایی رو جلو صورتش میبینه و سرشو به بالش بیشتر فشار میده.
"هری تو اوه" لویی لبش و گاز میگیره اون دوباره داشت خواب میدید. چن دقیقه طول کشید تا بفهمه کجاست. اتاق هری
اون به هری که کنارش حالت نشسته رو تخت لم داده بود نگاه کرد. زیر اون چشمای سبز گود و سیاه شده بود. موهاش ژولیده بودن و لباسای بیرون تنش بود.
شلوار جین و کت مشکی همیشگیش. اون نگاه خسته ای به لویی کرد
"لویی حالت خوبه؟"
"ا-اره" نمیدونست که اون حرفایی که تو خواب میزد و شنید یا نه ولی انگار هری اهمیت نمی داد.
"خوبه" هری سرشو برگردوند و بلند شد. چروکیدگی کتش معلوم شد . لویی چشمش به دستمال مرطوب و لیوان آب کنار تخت افتاد.
چشماش دوباره به طرف بدن خودش رفت. اون جیغ زد.
"من تی شرت- لباس من کجاست؟" لویی چک کرد تا ببینه شلوار داره یا نه. اون شلوار راحتی پوشیده بود.
هری برگشت و با چشمای تقریبا بسته به لویی زل زد.
"آه تو خیلی تب داشتی. خب"هری دستشو به طرف بدن و تی شرت رو زمین افتاده اشاره گرفت. و به لویی فهموند.
اون توان حرف زدن نداشت.
"ا-اوه باشه" لویی آب دهنشو قورت داد. هری دیشب براش-
"میتونی تکون بخوری" هری دوباره گفت و لویی سرشو بالا گرفت"ینی اول باید یه چیزی بخوری تا داروها تو بهت بدم"
هری لبخند زد و کتش و دراورد. گردنش و گرفت کمی مالش داد. بدنش خشک شده بودن. لویی به تنش نگاه کرد. یه بدن زننده و زشت. اون همیشه فکر میکنه چرا باید پاهای پهن و شکم بزرگ داشته باشه.هری شلوارشم عوض کرده بود. ینی اون تمام چال ها ی روی رونش و دیده.
"نهه" لویی آهی میکشه و با خودش حرف میزنه. سرشو بین دستاش میذاره.
YOU ARE READING
Game over (larry persian)
Fanfictionهری ترکش کرد و لویی مجبور شد دخترشونو تنهایی بزرگ کنه... #larrystylinson