دروغ ها و زجر ها...

1.7K 74 69
                                        

عاغا از الان بگم کسی غر نزنه همش قرار نیست از دیده آریانا باشه که درسته نقش اصلی آریاناست ولی ماعده هم زیاد از دیدش مینویسم.خلاصه:غر نزنید

از دید ماعده

بعده حدود ده بیست دقیقه اومد

خاست دستمو بگیره که دستمو کشیدم

با تعجب نگام کرد

بدونه این که بهش نگاه کنم:به من دست نزن...

ولی مثل اینکه روش اثر نداشت چون به زور نشوندم

خاستم نگاش نکنم و محل نزارم

آروم سرمو برگردوند سمته خودش

لو:چی شده؟(مهربان)

دستشو زدم کنار دوباره سرمو برگردوندم

من:برو...

لو باز قاطی کرد

لو:یعنی چی؟میخام باهات راه بیام خودت نمیزاری!دیگه نمیتونی اینجا باشی میفهمی؟مثله بقیه بیرون میمونی و داروهاتم به موقع تزریق میشه برای جلوگیری از فرارتم بسته میشی.دیگه اعصابمو داغون کردی(عصبانی.داد)

چی میگه این؟

هلش دادم عقب

چون انتظار نداشت رفت عقب

با تعجب نگام میکرد

باشدم و هی میرفتم سمتش و داد میزدم

من:تو؟تو سعی کردی با من راه بیای؟من ده ساعت هم نیست پیشتم ولی تو همین مدت میدونی چقد بلا سرم آوردی؟ها؟میدونی؟خودت اگه با هزار امید و آرزو رفته بودی بزرگ ترین مدرسه ی کشور و برا اردو میدزدینت و شکنجت میدادن و به فاکت میدادن و بهت میگفتن برده چه حسی داشتی؟ها؟بگو بینم چه حسی داشتی؟من فقط 11 سالمه میفهمی؟؟؟؟؟فقط یازده من اونی که تو ضحنه تو هست نیستم همسنایه من نشستن پایه باب اسفنجی و تام و جری گیر افتادم شکنجه شدم و خودتم میدونی!من حتی فیلم ترسناک هم یکی دو بار تو عمرم بیشتر ندیدم!اونوقت خودم تو ی سکانسه فیلم ترسناک دارم بازی میکنم!تو آزادیه منو ازم گرفتی!انتظار داری باهات راه بیام؟(عصبانی.جیغ جیغو)

لو ی ذره هم تحته تاثیر قرار نگرفته بود

برعکس با اخم بهم زل زده بود

ی لباس پرت کرد تو بغلم

لو:منم اینا رو تجربه کردم.فقط لباسو بپوشش بیا بیرون

من:ها؟

و درو بست(قفل نکرد)

(اگه از این در بره بیرون درواقع میرسه اتاق تزریق دارو)

اعصابم خورد شد

لباسرو پرت کردم ی گوشه

جیغ میزدم و وسایله تو اتاقو پرت میکردم و زمین میزدم

The White LaboratoryWhere stories live. Discover now