از دید مائده
لویی:هی هی هی!آروم باش دختره خوب!کم کم داری صورتمو خنج میندازی!
با اخم گفتم:من پیشیم.پیشیه تو.و این یعنی نباید پیشیتو اضیت کنی!هاپو نمیخام!
این دفه جدی برزخی شد
ترسیدم شدید
یهو زد زیر خنده
لویی میون خندش گفت:میا تو جدی بخاطره جاجا حسودی کردی؟
خیلی بی شعوره!
قلبمو وایسوند!
سرمو گذاشتم رو پاش و اخم کردم و گفتم:هاپو نخام باید کی رو ببینم؟
لویی داشت به رفتارام و غر غرام میخندید
یکی درو زد
لو فوری بنده قلادمو از جیبش دراورد و وصل کرد و اونورشو بست به پایه ی میز
عههههههه
چرا همچین میکنه؟؟؟؟
لویی برگشت و انگشتشو به صورته تاکید تکون داد و گفت:تو پیشیی.میا پیشی.اوکی؟
سرمو به معنیه باشه تکون دادم
درو باز کرد و ی مرده پشته در بود که ی قفس دستش بود که روش پارچه ی سیاه بود
لو با ذوق از مرده تشکر کرد و قفسو گرفت
اون قفس خیلی بزرگ بود!
هی وای جاجا توش نباشه!
من هاپو نمیخام!
لو اومد قفسو گذاشت رو میزی که قلادمو به پایش بسته بود و پارچه رو برداشت
وای خدا نه!
ی دختره منو قرمز که تنها مو قرمزیم که میشناسم جاجاست پس این دختره جاجاعه!
جاجا دوس ندارم!
سرش پایین بود و موهاش رو صورتش ریخته بود
لو دره قفسشو باز کرد
سرشو آروم آورد بالا و چشایه قرمزش تو لنزایه آبیم قفل شد!
فکر نکنم لنزه خیلی مهم باشه ولی قبل گرفتاری و دزدیده شدن لنز گذاشته بودم و واقعا هم جنسش خوب بود که چشممو درد نیاورده بود!
سعی کردم سمتش خیز بردارم که یهو کمرم تیر کشید
فاک!
چرا الان آخه؟؟؟؟؟
آروم و رو چار دست و پاش اومد سمتم
میویه ترسیده ای گفتم
لویی:نترس میا کوچولو!جاجا بی آزاره!جاجا بیا اینجا!
جاجا خیلی سریع سرشو برگردوند سمته لو و پرید بغلش و صورتشو لیس زد
لو با خنده:هی هی هی!آروم باش دختر!داری باعث میشی بخام به فاکت بدم!
ولی انگار جاجا همچینم بدش نمیومد چون چونشو گذاشت رو تیکه ای از شلواره لو که زیرش دیکش معلوم بود
دیگه تحمل بی توجهی ندارم!
من پیشیم!
لوس شدن میخام!
قلادمو از دوره پایه ی میز باز کردم و رفتم پیشه لو و صورته جاجا رو چنگ انداختم
لو به نظر از کارم شگفت زده شده بود
و من نمیدونستم این خوبه یا بد!
جاجا قاطی کرد و اومد موهامو کشید و سعی داشت گازم بگیره و منم در عوض سعی در چنگ انداختنش داشتم
حس کردم یکی از کمرم داره بلندم میکنه
آی کمرم!
لو بود
لو بغلم کرد و رو به من و جاجا گفت:دخترایه بد!هاپو!حق نداری پیشیمو اضیت کنی!پیشی!سعی کن با هاپو کنار بیای وگرنه اینطوری میشه
بعد راه افتاد سمته اتاقه که درش قدیمی بود
این الان مجازاته؟
اگه از جاجا دور باشه همچی قبوله!
از هاپو ها بدم میاد!
گذاشتم رو تخته
سعی کردم خودمو لوس کنم و یجورایی تحریکش کنم تا نره پیشه جاجا
ولی لویی با اخم دستامو به بالای تخت بست و گفت:تنبیهت اینه که کلشو ببینی!با سکوت!
فقط امیدوار بودم نخاد جلوی من با اون هاپویه قرمز باشه!
بسه برا امشب :|
YOU ARE READING
The White Laboratory
Fanfictionچی نوشتما :| این جاستینیه :/ دوره کیدرال ^-^ جاستین یک عدد آدم رباست :| دختره؟ فکر کنم بدونید دیگه :| نکته:دختره خودمم :| آریانا گرند نیست آریانا منم :| مائده واقعیستو شخصی تخلی نیست :| سوفیا دوستمه دوس دختره لیام نیس :|