شهر

1.3K 39 196
                                    

عکسو بسی میدوستم!

از دید مائده

چشام برق زد!

تو شهر؟

این معرکست!

خیلی راحت میشه فرار کرد!

دستبندامو باز کرد

لو:مثله این که نمیشه ازش استفاده کرد الان!

رفت سمته کمده تو اتاق و ی چیزایی که چون خودش جلو کمد بود نمیدیدم چیه دراورد و برگشت

بالا تنش پفی توری (آبی) بود پشتش بسته میشد!

خوشکل بود!

دمه رو دراورد

هوففف راحت شدما!

ولی یدونه دیگه شبیه همون آبیشو برگردوند

آخ...

گوشمم عوض کرد آبی گذاشت

همه چیو عوض کرد آبی گذاشت

ولی تقریبا شبیه همونا بود

ایول!

آبی دوس دارم!

لویی درحالی که روش به سمته کمد بود و پشتش به من با لحنی شاد گفت:داخل صورتی!گردش مشکی!شهر آبی!برا بقیشم بعدا رنگ انتخاب میکنم!

بقیه؟

یعنی مقلا کجا؟

لو برا خودش ی بولوز آستین بلند سورمه ای و ی شلوار آبی پر رنگ و ی کفش آبی معمولی برداشت

آبی بود از بالا به پایین کمرنگ میشد!

خب مطمعنن دفه اول توجه نکردم!!

ولی الان که داشتم نگاه میکردم....

واو!

چه هیکلی!

وقتی لباساشو عوض کرد آستیناشم زد بالا که باعث شد جذابیتش صد در صد بشه!

ی جفت زانو بند آبی و ی جفت دستکش و ی جفت جورابه طرحه پنجول گربه آورد

میدونستم برا منه هااااا!

مدیونید اگه فکر کنید وقتی آوردشون سمته من هنگ کردم!

لویی:پیشی کوچولویه خوشکله دوست داشتنیه من!

خودمو براش لوس کردم و لپمو به دستش کشیدم

خندید و ذوق کرد:ای جانم.میو بلدی پیشی؟

من:میوووووو

بازم با ذوق خندید و موهامو ناز کرد

یکی اومد تو

یارو:دوساعته مارو علاف کردی چرا؟بیا داریم راه میوفتیم

لو عصبی گفت:اه لیام لیام لیام!آخرش با این نظمت کلافم میکنی!

بعد بغلم کرد و گذاشتم از تخت پایین

The White LaboratoryWhere stories live. Discover now