هاپو کوچولوی صورتیه من

1.7K 56 211
                                    

از دید مائده

نکته:برگشته عقب با دیده مائده بره جلو

باورم نمیشد!

هنوزم هنگ بودم!

یعنی چی آخه؟؟؟؟؟

همون طور که در هنگ به سر میبردم لو اومد

اوه اوه!

اخماشو!

خدا رحم کنه!

فرار کنم بد میشه؟

ی نگاه به تهه باغ کردم

پر تا پر نگهبان از جلو دیوار تا حتی رو دیوار!

بهتره با این آقا خوشتیپ کنار بیام!

چون مثلما نه میخام توسط گلوله هایه نگهبانا آبکش شم نه میخام با شمع و شلاق و طناب و اینجور چیرا شکنجه شم!

همین که رومو برگردوندم دیدم دو سانتیمه

اخمشم شدید تر شده بود

چشه؟

بازومو گرفت کشید

من:هی!چیکار میکنی؟دستمو کندی!

لویی:فقط خفه شو که اعصاب ندارم ی بلایی سرت میارم.

از لحنه عصبانیش فهمیدم اگه ی کلمه دیگه حرف بزنم بدبختم!

پس ترجیه دادم سکوت کنم و به بازوم که درحاله کشیده شدن بود توجه نکنم!

درو که باز کرد تقریبا شوتم کرد تو

میخاستم برگردم یچی بهش بگم که دیدم برزخی تر هم شده!

لویی:برو

با اخم گفت و به دره اتاق مقفی اشاره کرد(همچینم مقفی نیس)

به معنیه باشه سرمو تکون دادم و دویدم تو اتاقه

یا خدا این چشه؟!؟!؟!

لویی هم پاشد اومد تو

اول یکم چرخ زد بعد عصبی داد کشید موهاشو میکشید وسایلا رو اینور اونور پرت میکرد

من که رفته بودم ی گوشه نشسته بودم و سعی میکردم جلو چشش نباشم

نازنین خیلی ریلکس اومد تو

لویی داد زد:کودوم گوری هستی؟نمیفهمی؟شما که از اول این داروهایه لعنتیو اینطوری ساختین باید بفهمین که من الان بهش احتیاج دارم!

نازنین به دو نفر که بیرون بودن اشاره کرد بیان تو

لویی رو رویه تخت خابوندن یکی دستاشو گرفته بود یکی پاشو

نازنین همونقدر ریلکس ی آمپول از تو کیف سامسونت که دستش بود دراورد

اونی که دسته لو ریلکس گرفته بود اشاره کرد محکم تر نگه داره

خیلی ریلکس کل اون ماده رو به لو تزریق کرد

لو تقریبا داشت عربده میکشید

The White LaboratoryOnde histórias criam vida. Descubra agora