از دید آریانا
میدونم اینم تاثیره داروهاست...
از وقتی اینجام نتونستم بخابم....
من!منی که از هر 24 ساعت 18ساعتشو خاب بودم!
زین و جاستین اومدن تو
فکر کنم بازم زمانه داروعه...
خب....
درست بود حدسم...
بعده تزریقه دارو زین گفت:جاستین
جاستین:بله پرفسور؟
زین:ببرش بیرون.وقته هواخوریه
جاستین:باشه...
باورم نمیشه!
یعنی چی؟
بیرون؟؟؟
اومد دست و پام و اون گنده ها که مثلا یکیش رو کمرم و یکیش رو زانوم بو رو باز کرد
جون نداشتم تکون بخورم
تقریبا 10 ساعته چیزی نخوردم و بهم داروهایه مخطلف تزریق شده.
انتظار عجیبیه انتظار خوب بودن از من!
بلاخره با تکیه دادن بهش تونستم یکی دو قدم راه برم
جاستین:هی چی شده؟خوبی؟
من:نه.(بیحال)
جاستین:چته؟
من:جون ندارم تکون بخورم
شیکمم هم همون موقع اعلام خالی بودن کرد
جاستین:بیا بریم ی کا بشونمت ی چیزی از پرفسور میگیرم
من:مرسی...
از در رفتیم بیرون
نمیتونستم چشامو خیلی باز نگه دارم...
اما میتونستم بفهمم داشتیم ی راهه مستقیم رو میرفتیم
رسیدیم به دری که اول جلوش اوتوبوس نگه داشته شده بود
اما الان باز مونده بود
تازه دور و ورو نگاه کردم
همجا سرسبز بود و تازه
یجورایی مثله ی پارک بود
چون نیمکت هم داشت
رفتیم و جاستین رو اولین نیمکت نشوندم و رفت یکم خوراکی بیاره
_آریانا!
نگاه کردم ببینم کیه
نیلوفر خاهره بزرگم و کاوه برادره کوچیکم بودن
راستی یادم رفت!
مدرسه ی ما که موقع اردوش کش رفته شدیم یکم عجیب بود یعنی از مهد تا فوقه دکترا توش تحصیل میکرد
خب خاهره من هم ترم آخره فوق دکتراش و داداشم هم مهده کودک بود!
به زور ی لبخنده بی جون زدم و دستامو باز کردم
کاوه فوری پرید تو بغلم
من:چطوری جوجه فندقیه من؟
خودم از لحنه بیحالم تعجب کردم
کاوه:من خوبم خاهری!ی عموعه هست اسمش جاستینه!همش باهامون بازی میکنه!
خب مطمعنن منظورش جاستینی که من میشناسم نبود!
اما با اتفاقه بعدی فهمیدم من خیلی چیزا رو نمیدونم....
ESTÁS LEYENDO
The White Laboratory
Fanficچی نوشتما :| این جاستینیه :/ دوره کیدرال ^-^ جاستین یک عدد آدم رباست :| دختره؟ فکر کنم بدونید دیگه :| نکته:دختره خودمم :| آریانا گرند نیست آریانا منم :| مائده واقعیستو شخصی تخلی نیست :| سوفیا دوستمه دوس دختره لیام نیس :|