به من توجه کن

1.1K 48 144
                                    

ی چیز دیگه کلا میخاستم بنویسم ولی این بهتر شد

از دید مائده

بلاخره رسیدیم محل مهمونی

اووووو چه شولوغه!

رفتیم تو

به ترتیب جاستین نایل هری لیام رو دیدیم

نایل و جاستین لایک چون به من توجه کردن

ولی هری و لیام رسما طوری رفتار کردن انگار وجود ندارم!

اعصابم شدید داغون بود

اما متعصفانه نمیتونستم وایسم چون هم زیادی شلوغ بود هم اگه وایمیسادم هم باز لو یطوری مجبورم میکرد برم

از لویی جدید متنفرم!

به ی جایی مثله جای تخت پادشاها تو فیلما رسیدیم

عجب!

لو رفت روی یکی از کناریا نشست

البطه فکر کنم ماله هرکس تیین شده بود

جاجا خودشیرین که فوری رفت نشست سمته راسته لو ولی من با هزار سعی و خاهش رفتم اونوره لو

ی دستش رو کمره من بود یکیش رو کمر جاجا

چرا درک نمیکنی لو؟

این کمر درد میکنه!

توجه کن!

بد!

دیدم چند نفر دارن میان

مث که همه با دو نفرن!

و همه نفر اولا هم با نفره دوم مشکل دارن!

کناره لو جاستین بود او اون طرفیش که من بودم آریانا بود

اخماش تو هم بود و شدیدا بی اعصاب بود

احتمالا اونم با نفر دوم مشکل داره دیگه!

دستمو بردم جلو صورتش تکون دادم تا بتوجهه

تا منو دید خیلی تعجب کرد و یجورایی هم انگار خوشحال شد!

لو یاد بگیر!

آریانا:چه ناز شدی!پیشی بودن چه بهت میاد!

خاستم بگو میو که لویی گفت:انتظار جواب نداری که نه؟پیشیم برا خودمه و فقط به من حواب میده

از حرصه رفتارشم شده بهش توجه نکردم و رو به آریانا گفتم:اوهوم خوبه!مگه این که ی هاپو ی قرمزه هرزه ی خود شیرین هم این وسط باشه!

آریانا اول تعجب کرد ولی نمیدونم چی پشت سرم دید که ریز ریز و یواشکی خندید

برگشتم دیدم اوا!جاجا رو یکی داره میبره لوییم با تعجب به یارو زل شده جاجا هم شدید بی اعصاب داشت یارو نگاه میکرد و سعی داشت یجورایی از خودش دورش کنه

پس چرا لویی گیر نمیده؟؟؟؟؟؟

اگه من بودم.....

تفکراتمو با یاد آوری رفتارش از وقتی جاجا اومده تا همینجاش وایسوندم

نمیدونم تا وقتی تو فکر بودم چی شد ولی همه پنج نفرشون(جاستین لویی نایل هری لیام)وایسادن

تونستم بقیه رو ببینم

برا صندلی جاس آریانا و ی دختری که نمیشناختمش ولی خب موهاش مشکی بود

بعدی نایل دوتا شکمو پیشش بودن چون حتی الانم ساندویچ دستشون بود

بعدی هری که نیلوفر و سوفیا بودن

استپ!!!!!!!

سوفیا؟اینجا؟

سوفیا با یکی از دوتا بلوندایه لیام دعواش بود انگار

میخاستم بلند شم دقیق ببینم که نشستن

عهههههههه

یکم موندیم همونجا و بعضیا رقصیدن تا وقت شام شد

بقیه رو نمیدونم ولی من و جاجا که کناره لو شام خوردیم

البطه جاجا خورد

من دست نخورده غذامو ول کردم

غذا که تموم شد لویی جاجا رو فرستاد بره بیرون رو صندلیش منتظر باشه

وقتی رفت لویی سوالاشو شروع کرد:

لویی:جدی از وجود جاجا ناراحتی؟

من:اوهوم خیلی!من به توجه نیاز دارم!

لویی:و فکر میکنی بهت توجه نمیکنم؟؟؟؟؟

من:از وقتی جاجا اومده فقط عذابم دادی!

لویی:میخای اون بره؟

قیافه ی جدیه لو موقع این سوال باعث شد با تعجب بهش زل بزنم

چطور بود؟

The White LaboratoryDonde viven las historias. Descúbrelo ahora