قسمت اول(هری وارد میشود)

1K 130 51
                                    


_اقای هرولد استایلز
وقتى منشى با ناز اسممو صدا کرد از جام پاشدم و گفتم:بلى؟
_بفرماييد....
در زدم و رفتم تو اتاق.
دکتر با خوشحالى از رو صندليش بلند شد و گفت:هرى استايلزى؟
_آره....
دکتر:خوب...چه جالب
_چيش جالبه؟
دکتر:اينکه جفتمون اسم داريم:)
رفتم نشستم رو صندليه جلوى ميزش...کله خالکوبيامو بررسى کرد و گفت:اومدنت به اينجا واجب بود.
_چورا؟
صداشو صاف کرد و گفت:بيا اول از مدل حرف زدنت شروع کنيم.
دستمو روى چونم کشيدم و گفتم:ببين بابامم نتونسته منو عوض کنه.تو که جاى خود دارى...
عينکشو اورد پايين تر تا منو با چشاى خودش ببينه و بعد گفت:مامانت از اينکه پانکى ناراحته.
_اولين نفرى نيستى که اينو ميگى.
پاشد و با يه ساعت اومد جلوم و شروع کرد به تکون دادنش..
_تو الان به يه خوابه عميق فرو ميرى و بعد به يه دنياى ديگه وارد ميشى.ولى لطفا زنده بمون اونجا...
يه وشکن زد و رفت نشست سره جاش....
_همين؟؟الان من چه تغييرى کردم؟
دکتر داد زد:بعدى....
پاشدم و رفتم بيرون.... درو که باز کردم با صحنه ى عجيبى روبرو شدم.
چشامو گرد کرد و گفتم:چرا اين منشيه لباسه اضافه پوشيده؟
منشى از پشت ميزش بلند شد و اومد سمتم و گفت:عمت لباسه اضافه پوشیده دفتر نقاشى...برو گمشو تا دادشمو ننداختم به جونت
از مطب رفتم بيرون ولى اين جا همون جايى که من رفتم توش نبود
رفتم سمته خيابون و انگشته شصتمو براى اينکه تاکسى بگيرم بالا اوردم..
همون موقع يه تاکسى وايساد.داشتم ميرفتم سمتش که رانندش پياده شد و اومد سمتم و گفت:حالا برا من شصت ميگيرى بالا بچه سوسول؟الان شصتتو با عمتو يکى ميکنم.
_اخه شما چه مشکلى با عمه ى بنده دارید؟
راننده حسابى کفرى شد و رفت سمته ماشين و با قفل فرمون اومد سراغم....پاچه شلوارمو گرفتم و مثله اسب شروع کردم به دويدن اونم دنبالم.
تو راه خوردم به يه پسره ...
دلشو گرفت و گفت:مگه يکى با قفل فرمون دنبالت کرده اينطورى ميدویى؟
_از کجا فهمیدی؟
پسره متوجه مردى که با بيل...نه ببخشيد قفل فرمون دنبالم بود شد و جلوم وايساد و گفت:باس از رو جنازه من رد شى.
راننده:شما بفرماييد با چى رد شم؟
پسره دستى تو موهاش کشيد و گفت:برادره من صلوات بفرس برو..برو...بروووووو(با لحن جيگرى خونده شه)
مرده زيره لب يچى گفت و رفت
پسره برگشت گفت:السلام.نايب هستم...
_ها؟؟؟
_دفترنقاشى اسمه منو مسخره ميکنى..نايبم.نايب
_نه.فقط شبيه دوستم نايلى...
_عمت نايله
_شماها کلا ارادت خاصى به عمه ى بنده داريد
_براى چى اومدى اينجا؟
_من نيومدم....
نايب:|
_خوب چرا اومدم ولى خودم نيومدم.من.....امممم.نميدونم.
نايب دستشو روى شونم گزاشت و گفت:ما خيليامون نميدونيم و ميايم و دستمون نيست و نميايم و ميايم ولى نميايم.
_چى؟
لبشو برد تو دهنش و گفت:من چون معلم ادبياتم معلمه ورزش بود فارسيم خوب نيس...
_فارسى؟
يه نگاه به دوروبرم کردم و گفتم:فارسى چيه؟
_خوردنيه:|
به اغا نايب نگاه کردم و گفتم:الان چندتا دوربين مخفى ميان بيرون ديگه؟نه؟
به چشام نگاه کرد و چنبار پلک زد.انگار نفهميده چى ميگم..
نايب دستمو گرفت و گفت:بايد جوادو ببينى...يعنى عاشقت ميشه دفترنقاشى
سوار تاکسى شديم و نايب به راننده پول داد

Punks In The Different WorldWhere stories live. Discover now