جعفر از حموم اومد بیرون.
وقتی اومد دود و نور دورشو گرفته بود.
با ابهت اومد جلو و چند ثانیه بعد گفت:من غذا میخوام.
به چشماش كه با شامپو بدن شسته بودشون نگاه كردم.
جعفر پشتشو به من كرد و حولشو باز كرد. منم برای اعتراض گفتم:برادر اینجا نه.برو تو اتاق...اوا.جعفر....
جعفر حولرو دراورد لباس زیرش پوشیده بود.
برگشت با لهجه غلیظ قزوینی گفت:خَب حَلَ.
جواد :فك كردی برادر ما آرمان های امام راحل را فراموش كرده...خیر
نایب رفت دره یخچالو باز كرد گفت:نه مث كه.ما خودمون باید دست به كار شیم
یه بشكه اب گزاشت رو گاز هرچی جامد تو یخچال بود روهم ریخت توش
حتی پنیر:|
بعد یكم بهمش زد و به به چه چه كرد.
جعفر هم رفت بالای سرش یكم غذارو نگاه كرد گفت:اینو جلو خر بندازی قهر میكنه.
نایب بهش بدجور بر خورد گفت:خودم همشو میخورم
یه قاشق برداشت یه قطره از اون عصاره ی جادویی را بلعید و.......
صدای آژیر ماشین امبولانس و ما وارد بیمارستان شدیم و نایب با صدای گرفته گفت:چرا همه جا سیاهه.چرا اینجا اینقدر تاریكه.من مردم؟
جمال محكم كوبوند تو صورته نایب و نایب دستمالو از رو چشمش برداشت و داد زد:جنگلی نمیبینی حالم بده؟
هی به ساعتم نگاه میكردم. نگران بودم بلا برگرده خونه
خلاصه بعد از كلی معاینه و هفت خان نایب فهمیدیم اغا خودشو زده به مریضی كه براش پیتزا بخریم
سوار ماشین شدیم و برگشتیم خونه.
اما وقتی درو باز كردم بلا رو دیدم.
جواد اومد جلو گفت:آه جعفر خواهرت اینجاست.
جعفر جمعیت رو شكافت اومد تو و با وحشت گفت:تو با خواهره من ازدواج كردی؟
بلا:لویی؟
_من همه چیرو توضیح میدم...
بلا اومد جلو و گفت:من با مهمونی شبانه مشكلی ندارم
لبخندی زدم و بلا ادامه داد:البته اگر یك بار در قرن باشه.
بعد كتشو برداشت و گفت:من ساعت نه برمیگردم و اونموقع باید همشون رفته باشنا.
بعد برگشت به جمال اشاره كرد و گفت:خصوصا لیام.
جمالی:اما من كه..ً..
_سكوت اختیار كن.
.
صدای زنگ درو شنیدم و پسرارو هول دادم تو اتاق لباسا و رفتم درو باز كردم و ایزابلا و بچه ها اومدن تو خونه
بلا با بی حالی گفت:خوش گذشت؟
_اره.
بلا:أره؟
_نه
بعد رفت سمت اتاقه لباسا و خواست درشو باز كنه كه من مثه چنگیزخوان موغول(روحش شاد...یه فاتحه براش بخونید كه كتابخونه هارو اتیش زد)خودمو پرت كردم جلوی در و بلا با وحشت گفت:چته؟
منم از روش پسرا استفاده كردم.دستمو رو قلبم گذاشتم و شروع كردم:ای ایران،ای مرز پر گوهر.
بلا نیشخندی زد و رفت سمت اتاق خودمون.
تازه فهمیدم این روش چه بدرد بخوره.
خلاصه اون شنبم گذشت و صبح با سرعت نور اومدم خونه و درو با روش اورانگوتانی باز كردم پریدم تو خونه اما شكر خدا از بلا خبری نبود.
دره اتاق لباسا رو باز كردم اما پسراهم نبودن.
دویدم از خونه بیرون دیدم پسرا دارن با همسایه روبروییمون بازی میكنن.
رفتم جلو داد زدم:نههههههه.
همین طوری كه دهنم باز بود عربده میكشیدم نایب دستشو تا ارنج كرد تو حلقم.
منم به ده روش ممكن.چهل روش ناممكن.هشتاد روش ابداعی و صد روش مغولی گرفتم زدمش.
پسراهم اومده بودن جدامون میكردن.
بردمشون خونه به نایب یخ دادم گفتم:بزا رو اون سرت.
جعفر بالای سره نایب وایساده بود میكوبوند تو سره خودش داد میزد:داییییییم.داییییه خلم.دااایییه شكموم.
نایب یكی خابوند زیره گوشه جعفر داد زد:ببند....
نایب دراز كشیده بود رو مبل همه هم دورش نشسته بودن.نایب هم دید حواسا بهش جمه با گریه الكی داد زد:او مرا زد...مرا زد.
منم همین طور كه به دیوار تكیه داده بودم گغتم:حقت بود.بازم میزنم.
نایب پوكر فیسه پوكر فیس شد.بعد پاشد نشست گفت:ببین من سرم بره.......
یكم فك كرد بعد دید چیزی نداره بگه گفت:تنم نمیره
جمال پاشد از پنجره بیرونو نگاه كرد گفت:منه جذاب چرا نمیاد؟
جعفر هم رفت دره یخچالو باز كرد هرچی توش بود و نبود ریخت رو میز گفت:كی میاد مسابقه ی بخور بخور؟
نایب هم حالش خوب شد پاشد رفت رو صندلیه میز نشست دستاشو به هم مالید گفت:حریف میطلبم.
رفتم جلوشونو گرفتم گفتم:الان زنم بیاد فك نمیكنه من گرازم؟
نایب:فك نمیكنی یكم دیر فهمیده؟
داشتم با پسرا جعر و بحث میكردم كه جواد داد زد:لیامه جذاب دارد میاید.
دویدم سمت در و قبل از اینكه زنگ بزنه درو باز كردم گفتم:من از ماهی گیری متنفرم.
بعد محكم درو بستم و پسرارو از لبه پنجره كشیدم كنار.
به خطشون كردم بعد شروع كردم به شكایت كردن:من دوتا بچه دارم از شما نگهداریشون اسون تره.
نایب:حرف مفت نزن.
منم كه ناجور قانع شدم گفتم:باشه.
تلفنم زنگ زد.برای سكوت انگشتمو جلوی دماغم گرفتم و شروع كردم به حرف زدن:الو رعیس...
قیافه ی پسرا كه عین كوعالا بهم نگاه میكردن برام خنده دار بود ولی جلوشو گرفتم و با لحن سوالی گفتم:پوشه ی زرد؟الان پیدا میكنم.
بعد گوشیو گرفتم پایین یكم جلوی آینه ادا دراوردم و بعد به رعیس گفتم:پیدا نكردم اما تا پیداش نكنم نمیرم خونه.
وقتی تلفنو قطع كردم با چهره های پریشان پسرا مواجه شدم.
به موبایل اشاره كردم گفتم:من مجبورم.وگرنه بهم حقوق نمیده.
جواد:برادر دست تورا باید بوسید.
_من چاكره همم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Punks In The Different World
Contoیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید