هفت سال بعد:|
دفترخاطراتمو باز كردم و نشستم از وقتی نایب و جمال و جواد و جعفر رو دیدم رو خوندم تا همین الان.
دارسی و سیدنی دویدن سمت میزم و گفتن:بابا.مدرسه دیر شد.
بلند شدم دویدم سمت ماشین و بچه هارو پرت كردم تو ماشین.
پامو گذاشتم رو گاز و ماشین رو از جاش كندم بردم.
صدای جیغ و داد بچه هارو میشنیدم......
وقتی رسیدیم با حركت صد و هشتاد درجه ماشین را نمایان كردم.
بچه ها یك صدا داد زدن:به مامان میگم میخواستی مارو بكشی.
منم با حالت تئاتری گفتم:آه زندگی با من چگونه رفتار میكند؟من؟منی كه با زوره بازو این بچه هارو بزرگ كردن میخوان كاری كنن مادرشان مرا بكشد.
دارسی شروع كرد به گریه كردن گفت:نههههههه.من نمیخوام بابا نداشته باشم.
خم شدم درو براشون باز كردم گفتم:پس خیر پیش.
جفتشون بوسم كردن و رفتن و منم باری دیگر از یك اتفاق زشت خودم رو نجات دادم.
صدای ضبط رو برای كر كردن خودم زیاد كرد و شروع كردم به خوندن:اَند آییییییییییی ؤیل آلوِیز لاو یووووووو آآآآآآ.
یكی شیشو كشید پایین گفت:تارزان چراغ سبز شد.میری یا ببریمت؟
دیدم راس میگه پامو گذاشتم رو گاز و رفتم.
دره خونرو باز كردم و بلند داد زدم:ایزابلا؟
دیدم نیست رفته سره كار.
منم خواستم كیفمو بردارم برم سره كار كه صدای زنگ در منو شگفت زده كرد.
دویدم سمت در و بازش كردم و. اما چیزی كه میدیدم رو نمیتونستم باور كنم.
زین و لویی و لیام و نایل همشون باهم بودن و تتو هاشون رو پاك كرده بودن.
با تعجب گفتم:زین؟
_آه برادر.مرا باش كه فكر میكردم میشناسیم.
بعد از سبك حرف زدنش دهنم وا موند و پرسیدم:جواد.
جمال:ها كاكو.فك كردم باید ببرمت دكتر.
با من و من و سریع گفتم:اما شما فقط تو خیالات من بودید...شما....
جمال:اغا یه سوال اینجا همه سگ دارن؟اخه من موقع اومدن شاشیدم به شلوارم از بس این سگا پارس كردن
جعفر:ببم اینارو ول كن.شویرت خیلی سراقتو میگیره.اصلا بعد تو رو هیشكی دست نزاشت.
نایب:اره.من یه بار دیدم به جا دست پا گذاشت.
دستمو رو شقیقه هام گذاشتن و گفتم:اما من باورم نمیشه.
جمال:كاكو دستتو چرا گذاشتی اونجا
دستمو برداشتم و گفتم:هیچی فك کردم با كلاسه
نایب دور خونه چرخی زد و گفت:اینجا غذا هست؟
_آره.تو یخچا......
نایب:داداش چطرو باز كن بهشتو پیدا كردم.
هول شده بودم و دنبالشون میرفتم و اجازه نمیدادم به چیزی دست بزنن و میگفتم:شما باید برید.كسی نباد شمارو ببینه.به خصوص بچه هام و زنم و زین و نایل و.....
جمال:كاكو اسیری نگرفتی كه...میریم حالا.
نایب رفت دره یخچالو باز كرد گفت:چه یخچالیه.
جواد هم رفت پیشش گفت:با رسم شكل توصیفش كن.
نایب یه كیك از یخچال دراورد و به سوختگی هاش نگاه كرد و گفت :این چیه؟
-كیك بودنش واضح نیست؟
جعفر:ببم اینكه یه تیكه كربنه.
نایل:ارّه دارید؟
_برا چی؟
نایب:میخوام بخورمش دیگه
همون موقع یكی زنگ زد و من با وحشت گفتم:یا اكثر امام زاده ها.
ترسون لرزون رفتم سمت در و بازش كردم.جوری كه فقط خودم معلوم باشم.
لیام بود.با شور و هیجان گفت:میای بریم ماهی گیری؟
گفتم:نه و درو بستم.
از پنجره لیام رو رصد كردم كه بره.
جمال اومد كنار پنجره گفت چی شده؟
با دیدن لیام دست پاش لرزید با صدای فراصوت داد زد:اون منم.
دوید سمت در و خواست بازش كنه من جلوش وایسادم گفتم:هیچكس نباید شمارو ببینه.
نایب پردرو زد كنار و گفت:اون جماله؟
بعد یه مكث دستی به چونش كشید ابروهاشو برد بالا و گفت:به چشم برادری خیلی خوب.
جعفر هم اومد كنار نایب و بعد از چند ثانیه نگاه كردن جیغ بلندی كشید و گفت:كت شلوار پوشیده.....
بعد همشون شروع كردن به دویدن اینور اونور و جیغ زدن.نایل هم اون تیكه كربنو انداخته بود رو زمین میپرید روش جیغ میزد.
منم داد زدم:بس كنید.لیام همیشه كت شلوار میپوشه.
نایب:رعیس جمهوره؟
-نه
جعفر:عروسیشه؟
-نه
جواد:قاطل میباشد؟
-نه
برگشتم سمت جمال دیدم جلو آینه وایساده فیگور میگره.
گفتم:چی كار میكنی؟
جمال:جلال و جبروتو داری؟
سری تكون دادم و برگشتم سمتشون گفتم:میریم پیش دكتر.
جعفر:بیشین بینیم بابا.
ایندفعه بلند تر گفتم:میریم پیش دكترم....
جعفر:ببم گفتم كه بیشین تو ماشین بینیم بابا.
سوار ماشین شدیم و راه افتادم.
كنار مطب پارك كردم و با سرعت نور رسوندمشون تو اتاق دكتر.
دكتره از جاش پاشد گفت:طویلس مگه؟چِخَ
چهارتاشونو هول دادم سمت دكتره گفتم:اینارو میشناسی؟
دكتره یه نگاه عاقل اندرصفیحی كرد و گفت:نه.
_نمیشناسی؟
+اینا خیلی ناتی ان.
نایب با سرو صورت مربایی اومد جلو گفت:ناتی یعنی چی؟
_یعنی...چه میدونم....نا فرمان
جمال:هو كاكو.پس وقتی جواد ظرفارو نمیشوره ناتیه؟
بعد برگشت سمت جواد با لهجه ی افغانی گفت:ناتی...تو ناتی هستی
با خواهش گفتم:محض رضای خدا بگید من مردم؟
دكتر دستشو گزاشت رو پیشونیم گفت:كشتنت آسونه.كی شروع كنم؟
چشامو ایندفعه اندازه باسن كو....ببخشید...كیم كارداشیان كردم دكترو نگاه كردم...
چسبیدم به درش دنبال دستگیره گشتم
YOU ARE READING
Punks In The Different World
Short Storyیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید