نایب گفت:به نظرت چقدر دزدیدن؟
جمال:اینارو ول کن کاکو,این جوجه خوشگله کیه
نایب:این یه پسرس که میگه من جونشو نجات دادم
یهو همه ی ماشین از خنده ترکید
نایب😐
جمال:خب حالا گوش کنید,جلوی زنم ضایع بازی درنیاریدا
به نایبم اشاره کرد و گفت:به اونم این چرت و پرتارو تحویل نده
وقتی رسیدیم دیدم اوه لالا😐
چقدر لیام پولداره
خونش خیلی بزرگ بود
وقتی وارد شدیم زنش اومد جلو و سلام کرد
یه پسر کوچولو که فهمیدم اسمش کریمه اومد جلو و با تعجب بهم ذل زد
بعد استین مامانشو گرفت و گفت:مامان یه خُل وضع دیگه هم بهشون اضافه شده
مامانش خندید و گفت:عزیزم درست صحبت کن
پسره گفت:وا مامان تو خودت میگی اینا دیوونن و دوست نداری بابا باهاشون بپره
مامانه از خجالت سرخ شد و گفت:نه بچه بی ادب...برو تو اتاقت
واقعا ممنونم از اینکه اینقدر همه باهم روراست و درست رفتارن😐
برای غذا زنه جمال بردمون یجا که تو فضای باز غذا بخوریم
اسمش پارک بود
اما ناموصا بی خیال:/
اونجا بیشتر شبیه اشغالی بود
ما نشسته بودم وسط و کلی اشغال دوروبرمون رو احاطه کرده
ناهارم قرمه سبزی داشتیم
خیلی غذای جالبی نبود اما ایرانی ها با عشق میخوردن
ماهم ضایشون نکردیم
غذا که تموم شد شروع کردیم حکم بازی کردن
حکمه پنج نفره😐
خلاصه برنامه ای بودا
بعد که شروع شدم یه برنامه جدا داشت
اونقدر بازیو جدی گرفته بودن انگار بازیه مرگ و زندگیه
بعد تازه هیچ شرط بندی ای هم نبود
یهو جمال یه برگه انداخت داد زد:جرعت دارید تکمو ببرید
یهو نایب تکشو برید😐
سکوت.....
جواد:دیگه گه هم بخوری کار ساز نیست😐
.....
ما الان تو بیمارستانیم
نایب تا گردن تو گچه
وی لاو یو پی ام سی
نایب تو بیمارستان داد میزد:اون تَکه دلت حرومت بشه مردک
جعفر و جواد هم کناره تختش میخندیدن
جمال هم مثل اورانگوتان میزد به سینش داد میزد:بس کن کاکو
زنه جمال میزد تو سره خودش و جیغ و داد میکرد
پسرش هم پوکر بود:|
خلاصه که روانی شدم
من یه بلیط یه طرفه به خونه میخوام همین الان
از اتاق رفتم بیرون و موبایلمو برداشتم و به عمسری زنگ زدم و جواب نداد
دفعه دوم هم جوب نداد
دفعه سوم گفت:مشترک مورد نظر شما خارج از این دنیا هستید😐
نه
دیگه نمیزارم اینجوری تموم شه
نباید اینجور بشه
دویدم تو اتاق نایب و از گچ اوردمش بیرون و داد زدم:امروز روزه چندممه؟
نایب که دید سالم و صحیحه کلی حال کرد
جمال:فک کنم روزه هفتم کاکو
دسته نایب و جواد رو گرفتم و گفتم:باید اونجوری که میخوام تمومش کنم
هر چهارتاشونو بردم تو حیاط و گفتم:پسرا گوش بدید...تموم اون روزا که میدونم یادتون نیست رو ما باهم به بهترین نحو گذروندیم
جواد دستشو برد بالا و گفت:اغا اجازه..ما میدونسیتم ولی نویسنده دستور داد فراموش کنیم
هری:|
من:))))
هری:واتِوِر...گوش کنید اون روزا عالی بودن...کلاس های درسیه جواد...شکموییه نایب و حساسیت جواد روی خواهرش...و تو جمال.. تمام اون اتفاقات توی قهوه خونه...یا تمام اون اتفاقاتی که توی فصل دوم افتاد...بگید که یادتونه...بگید که یادتونه دوستامو از نزدیک دیدید...نایل و لیام و زین و لویی
جمال:مگه میشه یادمون بره کاکو...
به جمال اشاره کردم و گفتم:تو جمال...تو حتی توی داستان یه دلیل برای فرار هم بودی...تو خیلی فوق العاده ای..یه ادم کامل
جمال:))))
_بچه ها دیگه برام مهم نیست اینجا ایرانه یا نه برا مهم نیست بعد از اینکه از این خواب بیدار شدم شما منو یادتون میمونه یانه...فقط میخوام بدونید...
نایب:فاک یو پسر....حرفتو بزن دیگه
_اگه اجازه بدی...میخوام بدونید شماها منو تغییر دادید..شما ها اون هریه قبل رو درون من نابود کردید...من عاشق همتونم...
همشون مثل گرازه وحشی بهم حمله کردن و بغلم کردن و اشک ریختیم
هرچی نباشه این فصل اخره:)
...
این اخرین چیزی بود که ازشون به یاد دارم
الان نزدیک شصت سالمه:/
نوه دارم و زنه عزیزم هنوز پیشمه و با خوبی میگذرونیم
نوه های عزیزم هم دوستیه من و جلال و جمال وجواد و نایب رو قبول دارن و میگن اوناهم دوستای خیالیه زیادی دارن
هنوزم گاهی اوقات اونا توی خوابم میان
من که اونا رو خیلی دوست دارم
شماهم اونا رو اندازه ی من دوست دارید؟
YOU ARE READING
Punks In The Different World
Short Storyیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید