مثل جت از لای ماشینا لایی میكشیدم تا بریم به اون مدرسه ی كوفتی.
بچه ها با ناز اومدن سوار ماشین شدن انگار تو خیابونای لس انجلسن.
دارسی:چون همونجاییم.
_هرچی من میگم بگو چشم.
خلاصه دویدم تو خونه و با استرس داد زدم:زینو زینو زینو.مو بی قراروم زینو.(این علامت رمضی بود)
جواد از اتاق داد زد:زین اون یكیه منه.من جوادم.
دستمو كوبوندم تو صورتم.خدا نكنه با اینا بری دزدی.
سیدنی به اتاق لباسا اشاره كرد گفت:كی اونجاس؟
_شلوار سخن گوی بابایی.
دارسی ایپدشو دراور و یكم چكش كرد و گفت:اونا سه سال پیش از بین رفتن.
یه دستمو مشت كردم كوبوندم كف اونیكی دستم و گفتم:ایده دزدای احمق.
زنگ در كه خورد بچه ها یادشون رفت همه چیو.
بازم هیچكس نرفت تو اون اتاق.اصلا نمیدونم این اتاق به چه دردی میخوره وقتی كمدمون تا خرخره پره.
.
صبح با یه ضربه ی محكم از جام برخواستم و زین رو دیدم
فقط نمیدونم چرا بیل دستش بود:|
بیلو گذاشت تو كمد گفت:بعدا به درد زنت میخورد.
دستمو رو سرم كشیدم گفتم:چیه؟
_ما الان كلاس زبان داریم..بیا و مبصر ما شو.
از جام پاشدم دنبال بچه ها رفتم تو پذیرایی دیدم همون تخته كه پایینش باربی داره اینجاس.
داد زدم:این اینجا چی میكنه؟
نایب با خنده گفت:تخته اینجا تخته اونجا تخته همه جا.
بعد كه دید هیچكس نمیخنده گفت:مسخره.
جواد با خط كش زد به تخته و اشاره كرد:امروز كاموِرسِیشِن داریم.
چشامو با زور نگه داشتم و نگاهشون كردم.
جمااااال:مووووووو.
جواد:یو....
جمال پاشد فیگور گرفت گفت:آی اَم شیرازی.اَند عمو ولوم كن
هممون منتظر جمله ی دیگه ای بودیم.اما جمال نشست گفت:قانع نشدید؟
جواد با همون لبخنده زوركیش دستشو اورد بالا و گفت:پِرفِكت بود.
جواد دید عكس العمل ها خیلی قویه ادامه داد:فك كنید الان تو یه منظره ی زیبا با گل های قرمز و روده زیبا و افتاب درخشان میبینید.
چی میگید؟
همه باهم:لِـ مِ تِ كِ سِلفی(لهجرو دارید؟)
جواد خط كشو پرت كرد دوره خونه چرخید...اخه بدبخت راهه خونشو بلد نبود
خلاصه گذشت ما ناهار هم خوردیم اما جواد هنوز دور خونه میچرخید.
نایب بهش اشاره كرد گفت:اراده رو میبینی؟اگه راه مستقیم بود الان رسیده بود به چین
همون موقع جواد وایساد نفس نفس زنان گفت:فردا كلاس نقاشی داریم
جعفر:ای بابا بَبَم.فردا درو وا كنبن این بره دست از سره كچل ما برداره
.
صبح دیدم یكی داره صورتم رو ناز میكنه.
چشمامو باز كردم با وحشت به قیافه جواد نگاه كردم و گفتم:چه غلطی میكنی؟
جواد:دارم بیدارت میكنم عشقم
دستشو از رو صورتم برداشتم و گفتم:من زن دارما.
جواد ایشی گفت و همین طور كه داشت میرفت گفت:حالا خوب جعفر نیستم
باهاش رفتم تو پذیرایی دیدم امادس برای كلاس نقاشی.
نشستم كناره جمال و جواد شروع كرد به ژست گرفتن همچین ژست گرفته بود كه انگار میخواد لبخند ژكوند بكشه بعد از چند دقیقه اومد كناردیدیم یه خونه كه تو چمنه كشیده.البته چهارتا چوب بود:|
جعفر:اونجا چمن زارهای علی اباده؟
جواد با اعتماد به نفس گفت:نه
ایندفعه نوبت نایب بود بزنه تو پوزكش:با پابلو پیكاسو نسبتی داری؟
جواد خطكش رو پرت كرد خواست بدوعه اما وایساد گفت:الان حسش نیست
نایب كه درو وا گذاشته بود زین بره با شكایت گفت:تنبل
جواد:تنبل نیستم رو مصرف بهینم
نایب درو بست و همشون به اشپزخونه رو اوردن.
جعفر:بَبَم من همیشه میخواستم نقاش رو بوم شم.
همه به یه نقطه خیره شدیم به یچی فكر كردیم:جعفر درحال سائیدن دیوار
جعفر:ایش
جمال:منم میخواستم دی جی شم.اون سی دی عرو هی بچرخونم.
باز همه به اون نقطه خیره شدیم:جمال در حال سائیدن زمین صدای غریبه ای میگه:برق بزنه زمینا
جمال:شما ذوق آدم رو كور میكنید.
.. جواد با صندلیش ور میرفت و رو مخ بود.هی عقب جلوش میكرد كه یهو پایه ی صندلی تاب خورد جواد گرخید داد زد:دیگه این کارو نمیكنم
بعد مثله ادم نشست رو صندلی
سه دقیقه بعد:جواد درحال عقب جلو كردن صندلی:|
.....
......
.........
.............
-نمیخوای چیزی بگی؟
_من سكوت اختیار كنم بهتره .
با صدای زنگ پسرارو انداختم تو اتاق و رفتم سمت در
YOU ARE READING
Punks In The Different World
Short Storyیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید