من تو خونه راه میرفتم اون پنج تام مثل جوجه اردك دنبالم.
فكر میكردم باید چی كار كنم كه زنگ در شروع كرد به عربده كشیدن.
پسرارو انداختم تو اتاق لباسا و درو باز كردم.
ایزابلا اومد تو خونه و از قیافش میشد فهمید خستس
با همون حال پرسید:بچه ها كوشن؟
_یا حضرت فیل.
درو باز كردم نشستم تو ماشین تا خوده مدرسه پامو از گاز برنداشتم
بچه هارو دمه مدرسه دیدم كه اعصاب نداشتن.اومدن نشستن تو ماشین یه صدا گفتن:چرا دیر كردی؟
منم با لحنی كه انگار تقصیر من نیست گفتم:اولا سلام.دوما مگه گروه سرودین.سوما لباساتو چرا كثیفه.
یك
دو
سه
لباااااسااااااا(این از همون عربده هاییه كه تو مدرسه میكشیم)
از بین ماشینا چنان تیكاف میكشیدم كه انگار دارم فیلم اكشن بازی میكنم.نگو دارم فیلم كمدی بازی میكنم.
خلاصه دره خونرو باز كردم دیدم.
ایزابلا دست به سینه وایساده یكی از پاهاشم هی بالا پایین میكوبه.
جلوش زانو زدم دستامو برا خواهش بالا گرفتم گفتم:منو نكش.من اصلا نمیدونستم اونا هستن.یعنی....
به ظرفشویی اشاره كرد گفت:ظرفا.
از جام بر خواستم و كمی به ظرفشویی نگریستم.
بعد به دره اتاقا نگریستم و گفتم:پس من برم بشورمشون
خداروشكر اونشب هیچكی تو اون اتاق نرفت و پسرا همونجا خوابیدن.
صبح الیزابت بچه هارو برد و منم با اون چهارتا رفتیم یه دكتر دیگه و همه چیرو براش توضیح دادم.
دكتره هم برای اینكه مطمئن تر بشه از پسرا سوال كرد
د:اهل كجایید؟
جعفر:شمال.
نایب:البتع شمال قزوین.
جعفر:من میگم شمال بگو چشم.
نایب:من به چی بگم چشم؟
جعفر:صداتو برامن بالا میبری؟
خلاصه دعوا شد بزن بزن.
دكترم جداشون كرد و گفت:این كارا چیه؟بچه بازی میكنید چرا؟
نایبم رو كرد به جعفؤ گفت:مرا ببخش برادر.
جمال:سرود ملی.(همون جوری كه میگن صلوات)
همه به یه نقطه نامعلوم خیره شدن دستشونم رو قلبشون(البته نمیدونم چرا دست نایب سمت راستش بود)گذاشتن
حالا خلاصه یه صدا شروع كردن:ای ایران ای مرز پر گوهر
دكتره تو همون شلوغی گفت:وضع خرابع.برو دیگه هم نیا.
یه دكتر دیگه هم ردم كرد
وقتی رسیدم خونه حواسم نبود ترمز كنم صاف رفتم تو درخت.
نایب پیاده شده میگه:كلا با ترمز حال نمیكنی؟:/
بردمشون تو خونه و سرمو محكم به دیوار میكوبوندم كه جمال دستشو رو شونم گذاشت گفت:اینطوری نمیمیری.بزا كمكت كنم
برگشتم با لحن مسخره گفتم:اخه چی میشد شمارو نمیدیم؟
نایب دستشو رو چونش گذاشت و گفت:اینطوری هنوز با اون دختره كه...اسمش چی یود؟اها اقدس...
اسمه اقدس كه اومد جواد یعقه ی نایبو گرفت و گفت:اقدس چی....
نایب:اقدس....چیز.اها
بعد برگشت باز به جایی نامعلوم نگاه كرد دستشو رو قلبش گذاشت(البته بغله قلبش)بعد شروع كرد:ای ایران ای مرز پر گوهر.
جواد هم مثه نایب.
منم قاطی كردم گفتم:اغا گندشو دراوردید...
جمال برگشت داد زد:بی تربیت....
منم با همون ژست گفتم:تصحیح میكنم.اغا نظافتشو دراوردید
جمال سری تكون داد و گفت:ها كاكو درست شد.
جعفر همون طور كه صداش میپیچید گفت:اغا شامپوتون خیلی چشممو میسوزونه.
جف دستامو كوبوندم رو سرم گفتم:تو كی رفتی حموم.
دره حموم رو باز كردم جعفر جیغ زد بعد درو بستم.
اونقدر آبو داغ كرده بود فك كرده بود سوناعه.
با مشت كوبیدم كه در گفتم:شامپورو ببینم.
درو نیمه باز كرد و دستشو با یه قوطی آورط بیرون.
نیشخندی زدم گفتم:این شامپو بدنه.
یهو صدای شكستن چیزی رو شنیدم و دویدم سمت بچه ها دیدم جواد قاطی كرده ناجور.دستاشو مثه گوریل میزنه به سینش بعد نفس نفس زنان گفت:عقب مانده های روانی.شما ها چیزی به نام صابون میشناسید.خاك درون او حمامتان كنند كه صابون نداره.
نایب:اوه اوه.برادر جوری قات زده كه انگار سرعت نته ایرانو دیده.
منم اون موقع فقط دنبال دوربین میگشتم خیره شم توش.
جمال درو باز كرد داشت میرفت بیرون.دستشو گرفتم گفتم:الان نه.
پشت پنجره گذاشتمش كه مردمو ببینه افسردگی نگیره.اما هركی رد میشد جمال تیپشو برام توصیف میكرد:یه جور لباس پوشیده انگار بالماسکس.
لباس راه راه؟متهم را وارد كنیم؟
اینو..انگار بعد از دفاع مقدس لباسشو عوض نكرده.رفتم كنار پنجره ببینم كیو میگه.دیدم نایله كه لباس ارتشی پوشیده.
سره جمالو پرت كردم اونور نایل نبینتش اما سره جمال محكم خورد به دیوار.
جمال هم نامردی نكرد كتابه قلم چیه رو میزو كوبوند تو سرم.
فقط نمیدونم این كتاب اینجا چی كار میكنه.
یه نگاهه معناداری به جمال كردم و نایل رو رصد كردم كه مثله همیشه داشت چیپس میخورد.
پردرو كشیدم جمال هم قهر كرد رفت.
YOU ARE READING
Punks In The Different World
Short Storyیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید