دارسی و سیدنی داد و بیداد میکردن و مامانشون با تلفن صحبت میکرد
آنتن تلویزیون خراب شده بود و با صدای بلند برفک نشون میداد
آبه حموم باز بود تا وان پر بشه و صدای مسخره ای درست کرده بودیهو از کوره در رفته و داد زدم:بسههههه
یهو همه جا ساکت شد
البته فقط صدای مسخره ی تلویزیون و اب میومد
عصبانی رفتم تو اتاق
بعد جالب اینه هیچکدومشون به شلوارشونم نگرفتن منو
به کاراشون ادامه دادن
کفری شدم و رو تخت دراز کشیدم
یه خورده که چشام سنگین شد دیدم همسر جان وارد شد و گفت:هری خوبی؟
دستمو باز کردم بیاد بغلم و گفتم:الان بهترم
_خودتو جمع کن خرسه خیکی
دستامو جمع کردم و با پوکر فیس نگاهش کردم
کنارم دراز کشید و گفت:هری این بچه ها به توجه نیاز دارن
_اره دیدم
_هری تو باید بهشون اهمیت بدی..دوستشون بداری
یه خورده جابه جا شدم و یهو اون یه چیزی گفت که شگفت زدم کرد
"من داشتم به سفری که دربارش حرف میزدی فکر میکردم"
برگشتم سمتش و گفتم:خوب...
_خوب به جمالت..
لبخندی زدم و گفتم:یعنی قبول میکنی؟
_هری باید بهم یه قولی بدی؟
_هرچه همسر بفرمایند
_شنیدم دخترای ایرانی خیلی خوشگلن اگه عاشقشون شدی همون جا بمیر وگرنه بیای میکشمت
از جام پریدم و مثله اسب کله اتاقو دور زدم و داد زدم:من دارم میااااامممم
.
دارسی و سیدنی و بلا تو فودگاه مچرخیدن و من زمان پروازمو چک میکردم
به بلا گفتم:مطمئنی تو نمیخوای بیای؟
_باید بچه هارو ببرم مدرسه و درضمن...تو لازمه بری اونجا تا بهت فهمونده بشه اون دوستات همش ساخته ذهنت بودن...
من که اصلا به حرفش اعتقاد نداشتم لبخندم محو شد
اون زنه با ناز وقتی اسمه پروازمو گفت انگار روحم به پرواز دراومد
سریع همه رو بوس کردم و رفتم
هواپیماشم ایرانی بود
من مسلمون نیستم ولی نمیدونم چجوری ایت الکرسی بهم نازل شده بود
دیگه داشتم ختم قران میکردم که رسیدم ایران
هواپیما فرود اومد و وارد فرودگاه شدم
اخ که چه جای محشری بود
البته باچیزی که تو ذهنم بود فرق داشت
رفتم بیرون و منتظر تاکسی موندم
یکی وایساد و سوار شدم
به زبون خودم گفتم سلام(های)
راننده:توبه من های میکنی مردک؟گنده تر از توعم های نمیکنن
من😐
نزدیک بود دست به یعقه بشیم که یکی اومد برای راننده توضیح داد و راه افتادیم
رانندا:کجا میری(به فارسی)
خواستم بهش بفهمونم نمیفهمم چی میگه ولی گند زدم:ای دونت اندرستند
راننده زد کنار و داد زد:تو دونت اندرستند؟الان میگم...بیین
یکم مِن مِن کرد و گفت:سی....وِر...ار یو فرام
یکم عجیب بود که به راننده تاکسی کجایی بودنم چه ربطی داشت اما اینا لابد یچی میدونن دیگه
گفتم و داد زد:مردک منومیخوای از اینجا بکشونی اینگلیس؟
کارته هتلمو دراوردم و بهش نگاهی انداخت و گفت:خب نمیشه از اول بگی
و راه افتاد
YOU ARE READING
Punks In The Different World
Short Storyیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید