اقدس دوباره رفت بالا...
_بريم ديه.....
جواد:ببند برادرم...صداى خواهرم نميايد....
_خو وقتى از جو زمين خارج شى صدا نميرسه به زمين...
جواد از پله ها رفت بالا ماهم دنبالش...
جواد در زد و گفت:از اقدس دور بمانيد...
نايب به در اشاره کرد با اخم گفت:درو باز کن بينم گشنمه...
جواد قفل و چرخوند و پشت سره هم سرفه کرد که اقدس چادرشو جلوتر بکشه...
هى بلندتر سرفه ميکرد و ميرفت جلوتر...
جمال:اى بابا..کاکو.خو چادر سرش ديگه..حنجرتو پاره کردى.
نايب:حاج آقا فتوا رو صادر کردن.
اقدس از اتاق اومد بيرون و گفت:اگه چيزى ميخوايد بيارم.
جواد:آبجى شما تشريف ببر در اتاق من اينجا هستم.
چشامو ريزتر کردم تا حداقل بتونم چشاشو از لاى چادو ببينم.ولى هيچى معلوم نبود
لبه پايينيمو با دندوناى بالاييم خاروندم و بعد گفتم:من کى ميرم خونه ى خودم؟
قاشق تو دهنه نايب موند.کشيدش بيرون و باهاش بهم اشاره کرد و گفت:تو خونه دارى مارو آواره کردى؟
دستشو گرفت جلوى جعفر گفت:بگيرش ولشم نکن.
جعفر دستشو گرفت و نايبم هى خودشو ميکشوند جلو ميگفت:ولم کن برم بزنمش.
جمال:کاکو بيشين سره جات هرى بره شلوارشو عوض کنه بياد...
_الان الکى مثلا من ترسيدم؟
نايب دستشو کشيد و يعقشو صاف کرد و گفت:حيف که سيرم وگرنه ميخوردمت.
سکوت....
جمال:نايب سيره؟
جواد:فکر کنم همين را گفت.
...
و اما روزه سوم....
من نميدونم اون دکتره ى کودن چى کار کرده ولى هرکارى کرده فکر کنم اشتباه بوده.
چون من حتى يه ذره هم دلم نميخواد تتوهامو پاک کنم:)
اصلا نميدونم کى قراره برگردم.
نايب:تو نميخواى برى خونه ى خودت؟هر چى بهش هيچى نميگم پررو تر ميشه.
از رو مبل پاشد و رفت تو حموم.
درو بست...
اومد بيرون و گفت:اى بابا.من که ميخواستم برم دستشويى.
سرمو براى تاسف تکون دادم.
.
سرمو تکون دادم براى ماموراى پليس.
جمال جلوشون وايساده بود و هى ميگفت:اين چايى خونه واس ماس.يعنى کلا ماس ماس.
ماموراى پليس اومدن تو...
آستينامو کشيدم پايين تر که تتوهامو نبينن.ولى يکيشون گردنمو ديد و گفت:بچه ها آدم فضايى.
تفنگشو گرفت سمتم و جمال اومد جلو و گفت:آدم فضايى؟کاکو خوبى؟
پاشدم و گفتم:بابا جان اينا تتو هستن.تتو
جمال:تتو خودتى.تتو هيکلته.تتو قيافته.
پليسه تفنگشو گزاشت تو جيبش و گفت:تو سربازى رفتى؟
_نه...
بهم يه لبخنده مرموز زد و گفت:پس ميرى
دستمو گرفت و کشيد.
جمال:اى واى هرى رو دارن ميبرن خط مقدم..
دستمو کشيدم و گفتم:نرفتم چون هنوز سنش نشده.
ماموره سرشو خاروند و گفت:تو چقدر پست فترته بى وجدانى.
منم که هيچى نفهميدم گفتم:چاکرم.
بعد رفت.
YOU ARE READING
Punks In The Different World
Short Storyیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید