قسمت پنجم(خط مقدم)

402 59 26
                                    


اقدس دوباره رفت بالا...
_بريم ديه.....
جواد:ببند برادرم...صداى خواهرم نميايد....
_خو وقتى از جو زمين خارج شى صدا نميرسه به زمين...
جواد از پله ها رفت بالا ماهم دنبالش...
جواد در زد و گفت:از اقدس دور بمانيد...
نايب به در اشاره کرد با اخم گفت:درو باز کن بينم گشنمه...
جواد قفل و چرخوند و پشت سره هم سرفه کرد که اقدس چادرشو جلوتر بکشه...
هى بلندتر سرفه ميکرد و ميرفت جلوتر...
جمال:اى بابا..کاکو.خو چادر سرش ديگه..حنجرتو پاره کردى.
نايب:حاج آقا فتوا رو صادر کردن.
اقدس از اتاق اومد بيرون و گفت:اگه چيزى ميخوايد بيارم.
جواد:آبجى شما تشريف ببر در اتاق من اينجا هستم.
چشامو ريزتر کردم تا حداقل بتونم چشاشو از لاى چادو ببينم.ولى هيچى معلوم نبود
لبه پايينيمو با دندوناى بالاييم خاروندم و بعد گفتم:من کى ميرم خونه ى خودم؟
قاشق تو دهنه نايب موند.کشيدش بيرون و باهاش بهم اشاره کرد و گفت:تو خونه دارى مارو آواره کردى؟
دستشو گرفت جلوى جعفر گفت:بگيرش ولشم نکن.
جعفر دستشو گرفت و نايبم هى خودشو ميکشوند جلو ميگفت:ولم کن برم بزنمش.
جمال:کاکو بيشين سره جات هرى بره شلوارشو عوض کنه بياد...
_الان الکى مثلا من ترسيدم؟
نايب دستشو کشيد و يعقشو صاف کرد و گفت:حيف که سيرم وگرنه ميخوردمت.
سکوت....
جمال:نايب سيره؟
جواد:فکر کنم همين را گفت.
...
و اما روزه سوم....
من نميدونم اون دکتره ى کودن چى کار کرده ولى هرکارى کرده فکر کنم اشتباه بوده.
چون من حتى يه ذره هم دلم نميخواد تتوهامو پاک کنم:)
اصلا نميدونم کى قراره برگردم.
نايب:تو نميخواى برى خونه ى خودت؟هر چى بهش هيچى نميگم پررو تر ميشه.
از رو مبل پاشد و رفت تو حموم.
درو بست...
اومد بيرون و گفت:اى بابا.من که ميخواستم برم دستشويى.
سرمو براى تاسف تکون دادم.
.
سرمو تکون دادم براى ماموراى پليس.
جمال جلوشون وايساده بود و هى ميگفت:اين چايى خونه واس ماس.يعنى کلا ماس ماس.
ماموراى پليس اومدن تو...
آستينامو کشيدم پايين تر که تتوهامو نبينن.ولى يکيشون گردنمو ديد و گفت:بچه ها آدم فضايى.
تفنگشو گرفت سمتم و جمال اومد جلو و گفت:آدم فضايى؟کاکو خوبى؟
پاشدم و گفتم:بابا جان اينا تتو هستن.تتو
جمال:تتو خودتى.تتو هيکلته.تتو قيافته.
پليسه تفنگشو گزاشت تو جيبش و گفت:تو سربازى رفتى؟
_نه...
بهم يه لبخنده مرموز زد و گفت:پس ميرى
دستمو گرفت و کشيد.
جمال:اى واى هرى رو دارن ميبرن خط مقدم..
دستمو کشيدم و گفتم:نرفتم چون هنوز سنش نشده.
ماموره سرشو خاروند و گفت:تو چقدر پست فترته بى وجدانى.
منم که هيچى نفهميدم گفتم:چاکرم.
بعد رفت.

Punks In The Different WorldWhere stories live. Discover now