نایب وجعفر جلو نشسته بودن و من عقب بودم
یهو جعفر صدای ضبط رو تا ته زیاد کرد و با اهنگ خوند:سیا نرمه نرمه سیا توبه توبه
میخوند و سینشو میلرزوند و دستاشو تو هوا تکون میداد و اینور اونور میرفت
منکه نمیفهمیدم این اهنگ چی میگه پس از نایب پرسیدم:وات ایت مینز؟
نایب:میگه سیا ایز سافت سیا ایز رپندانس
نمیدونم نرم و توبه چه ربطی به سیا,خواننده مورد علاقم داشت
اما خوب لابد اینا یچی میدونن دیگه
اهنگ که تموم شد جعفر عرق هاشو با یه حرکت دست رها کرد😐و صدارو کم کرد و گفت:این اهنگ کنترلمو میگیره
نایب یه اهنگ دیگه گذاشت و صداشو زیاد کرد:کفتر کاکل به سر های های
دوباره پرسیدم چی میگه و ایندفعه جعفر جواب داد:ایت مینز کرستید پیگون هِلو هِلو
من که دیگه حرفی ندارم😐
نایب جلوی یه رستوران وایساد و یه جوج زدیم:)
نایب تو راه برگشت گفت:مقصد بعد شیراز
جعفر:وایسا ببینم ینی کرج نمیری جواد رو برداریم(زین هم محله ایمه😂)
نایب با یه دور پلیسی زد کنار و از ماشین پیاده شد و پرید وسط جاده و نعره زد و برگشت و گفت:نه
جعفر:/راضی به زحمت نبودم
تو راه یه هندونه فروش دیدیم و جعفر داد زد:من هندونه میخوام
نایب:هندونه اینجا به درد نمیخوره
جعفر:غلط نکن به شرط چاقوعه
نایب زد کنار و گفت:برو بگیر
جعفر رفت و با کلی مهارت برسیش کرد و حتی دیدم بازجویی هم کرد
خلاصه با کلی زحمت خریدش و بریدش و نایب تا گازه اول رو زد گفت:خاک تو سرت با اون هندونه خریدنت...هندونه به شرط خیار خریدی؟
جعفر هندونرو پرت کرد از پنجره بیرون تو زمین کشاورزی کنار جاده
_این یه جرمه...شما نباید اشغال بندازید
جعفر:کی به کیه بابا کود میشه میره
خیلی ناراحت شدم از اینکه این مردم اینقدر زمین های زیبایی دارن و به امید روزی که کود میشه کثیفش میکنن
... وسط راه جعفر و نایب جاشونو عوض کردن و نایب خوابید
منم خوابیدم تا احساس کردم دره ماشین باز و بسته شد ولی از بس چشمام سنگین بود نتونستم کاملا بفهمم چی بود
پس بیخیالش شدم و خوابیدم
صبح با تکون خوردن ماشین توی جاده و داد و بیداد نایب و صدای ترمزهای مکرر و بوی لنت بیدار شدم
دیدم بعععلههع
جعفر چشم نایب رو دور دیده و رفته دنبال جواد
اونام بزن بزنی تو ماشین راه انداخته یودن
جواد رو صندلی پشت نشسته بود و نایب جلو
اما میزدنااا
بالاخره اروم شدن بعد از دوساعت کتک کاری و جعفر زد بغل برای غذاخوردن
هممون ماکارونی سفارش دادیم
اما چرت بودا
یچی میگم یچی میشنوی
توی راه برگشت نایب گفت:ماکارونیه ورکد کرده شده تیره چراغ برق
جعفر نه گذاشت و نه برداشت و گفت:حالا میری یه شکم سیر میرینی خوب میشه(نمیدونم چطوری روم شد اینو تو دفتر خاطراتم ینویسم)
جواد:یکی اینارو ببره داروالمجانی
با هیجان داد زدم:زییین تو دیگه کتابی حرف نمیزنی؟
جواد با پوکرفیسی:زین چیه
موبایلمو دراوردم عکس زین رو بهش نشون دادم و گفتم:اینه
جواد یکم نگاه کرد و گفت:این چیه
_عکسه
جواد تو چشمم نگاه کرد و گفت:داری دروغ میگی...این که منم با نقاشی های فراوان
من تا اخره مسیر😐
..... نزدیک ساعت هشت جعفر زد بغل و گفت:هرکی میخواد بره معراج پیاده شه
من که نمیدونم معراج کجاست اما همشون پیاده شدن و منم باهاشون رفتم و دیدم معراجی که میگن دستشوییه
خب دستشویی عمومیشم یه داستان جدا داشت
از اینکه یه ربع صف وایسادیم بگذریم و برسیم به قسمته کثیفیش
کفه زمینش پر از اب بود و همه با کفش های کثیف اومده بودنو زمین رو گل کرده بودن
هرکی میرفت دستاشو میشست سینکو تمیز نمیکرد و دور تا دورش رو لجن گرفته بود
تو دستشویی عمومی با صدای بلند باهم گپ میزدن و خلاصه جهنمی بود این معراج
نوبت من وقتی شد با دیدن دسشویی تجدید نظرکردم و مرگه طبیعی رو به بیمار شدن ترجیه دادم و رفتم بیرون
جعفر تو پمپ بنزین بود و جواد یه گوشه سیگارمیکشید و نایب یه بسته پفک گرفته بودو میخورد
رفتم سمتشون و گفتم:کِی حرکت میکنیم؟
نایب دوره دهنشو پاک کرد و گفت:فردا امشب نمیتونیم بریم چون فقط جادس تا خوده شیراز پس اینجا میمونیم
یه گاز دیگه به پفک زد و گفت:همین جاهم غذا میخوریم
موبایل جعفر زنگ خورد و داد زد:بچه ها ساکت عسلم زنگ زده
نایب سرشو به دیوار کنارش کوبوند و جواد سرشو به کاپوت ماشین
جعفر:سلام جوجوم
من😐
جعفر:اره عزیزم..جیگره باباشم ببوس
اینکه اون اینقدر با عشق با زن و بچش حرف میزد خیلی دوست داشتنی بود
فقط نمیدونم چرا وقتی قطع کرد نفس راحتی کشید و گفت:اخی راحت شدم...هنوز فکرمیکنه خونه ی نایبم
نمیتونم بفهمم چرا گفتن حقیقت اینقدر سخته و نقش بازی کردن اینقدر اسون
نایب پشت فرمون نشت و زین پیادش کرد و گفت:یا من میشینم یا همین جا پیاده میرم خونه
نایب:خب راه رو بلدی یا نقشه بدم؟
جعفر سویچو به جعفر دادو گفت:نوبت اونه
نایب:پس اگه تصادف کردی برو بمیر این ماشین خط هم نخورده
جعفر:خفه شو تو با این ماشین به در و دیوار بزنی تازه صاف میشه
نایب اومدپشت پیشه من و برای جعفر میدل فینگر نشون داد😐(بی ادب)
YOU ARE READING
Punks In The Different World
Short Storyیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید