بالاخره رسيديم به دانشگاهه...
نايب:دانشگو.....
خوب حالا همون...پياده شديم و کناره در وايساديم...پسره آشنايى دويد سمتمون
با تعجب گفتم:لويى؟
جعفر:دفتر نقاشى؟
نايب:اين جعفره.
_اينجا چه خبره؟
لويى:سلامتى....
_منظورم اين نبود....
نايب دستشو توى جيبش که کناره گردنش بود کرد و گفت:قراره تا صبح اينجا وايسيم؟
جعفر:ببم جمع کن بريم رستوران.صحنه ى بعد(جعفر يه پاشو تو شکمش جمع کرده و قليونو تا معده کرده تو حلقش.نايب چايى رو داره با ليوان ميخوره منم از بوى دود دارم خفه ميشم)
دستمو جلوى دماغم گزاشتم و گفتم: منفجر کردن اينجا چه خدمتى به جامعه محسوب ميشه؟
يا صدامو نشنيدن يا خودشونو زدن به کرى...
پسره خيلى آشناترى از تو آشپزخونه اومد بيرون و گفت:هو کاکو...مو برات املت درست کردم.اونوقت چايى ميخورى؟
ماهيتابه ى املت رو گذاشت وسط و نايل طى عمليات انتحاری همرو ظرف سه ثانيه در معده ى خود فرو برد.
نايب همون طورى که انگشتاشو با دهن تميز ميکرد گفت:اين جماله.
بعد بهم اشاره کرد و به جمال گفت:اينم دفتر نقاشيه.
جمال:کاکو؟اين ديگه چه وضعشه؟نقاشيه منو نيگا.
دستشو اورد بالا و چرخوندش.به جمله ى پشته دستش اشاره کرد و گفت:نيگا مو شورشو در نيووردوم فقط نوشتوم رفيق بى کلک مودر_برادر شما چقدر شبيه دوستم ليامى...
جمال اخم کرد و گفت:به مو فحش ميدى؟
دستامو به علامت تسليم گرفتم بالا و ديگه ادامه نداد.
به همشون نگاه کردم و گفتم:الان شماها اهله کجاييد؟
جمال:مو شيرازى بويوم
نايب:منم رشتى هستم ولى خوب چون معلمه ادبياتم معلمه ورزشه تهرانى بود لهجه نگرفتم.
جمال:چرت ميگه کاکو.بره رشت تا يه سال بايد بره کلينيکه ترکه لحجه.
سه تامون به جعفر نگاه کرديم و جمال گفت:اين کاکو هم قزوينيه
سکوت...
نايب:ولى بى خطره.
_بى خطر؟براى چى؟
ولى بازم انگار کر شدن.
به جعفر نگاه کردم و ديدم پسره سر به زيريه و داشت درس ميخوند.البته بزاريد بهتر بگوم....بگم.اى بابا منم لهجه گرفتم.
نايب با بيل کنارش وايساده بود درس بخونه.
هنوز به جعفر نگاه ميکردم که صداى داد و بيدادى حواسمو پرت کرد.
برگشتم و ديدم هفت هشتا پسر يکى رو گرفتن و يکى ديگه هم مثله موجودى به نامه سوسک ترسيده بود.
نايب آستيناشو کشيد بالا....
پاچه شلوارشو کشيد بالا....
قلنجه گردن و دستشو شکوند...بعد به جمال گفت:دستشويى کجا بود؟
جمال پاشد و گفت:کاکو مو فکر کردوم ميخواى برى بزنيش.
همه به دعوا نگاه ميکرديم که جعفر گفت:اوووو....اون که جواده.
نايب سرشو خاروند و گفت:فتوشاپه؟
جمال:داداش ضايع نکن.فتوشاپ بعدا مياد.ديالوگو عوض کن.
نايب برگرد سره صحنه ى اول ببينم.╯△╰
اکشن.....
نايل سرشو خاروند و گفت:الکى ميگى؟
جعفر پاشد و به پسرى که دعوا ميکرد اشاره کرد و گفت:به جانه بچه ى نداشتم جواده.
نايب:لابد باز يکى به اقدس نگاه کرده
YOU ARE READING
Punks In The Different World
Short Storyیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید