قسمت سوم(کاکو)

542 79 42
                                    


بالاخره رسيديم به دانشگاهه...
نايب:دانشگو.....
خوب حالا همون...پياده شديم و کناره در وايساديم...پسره آشنايى دويد سمتمون
با تعجب گفتم:لويى؟
جعفر:دفتر نقاشى؟
نايب:اين جعفره. 
_اينجا چه خبره؟
لويى:سلامتى....
_منظورم اين نبود....
نايب دستشو توى جيبش که کناره گردنش بود کرد و گفت:قراره تا صبح اينجا وايسيم؟
جعفر:ببم جمع کن بريم رستوران.

صحنه ى بعد(جعفر يه پاشو تو شکمش جمع کرده و قليونو تا معده کرده تو حلقش.نايب چايى رو داره با ليوان ميخوره منم از بوى دود دارم خفه ميشم)
دستمو جلوى دماغم گزاشتم و گفتم: منفجر کردن اينجا چه خدمتى به جامعه محسوب ميشه؟
يا صدامو نشنيدن يا خودشونو زدن به کرى...
پسره خيلى آشناترى از تو آشپزخونه اومد بيرون و گفت:هو کاکو...مو برات املت درست کردم.اونوقت چايى ميخورى؟
ماهيتابه ى املت رو گذاشت وسط و نايل طى عمليات انتحاری همرو ظرف سه ثانيه در معده ى خود فرو برد.
نايب همون طورى که انگشتاشو با دهن تميز ميکرد گفت:اين جماله.
بعد بهم اشاره کرد و به جمال گفت:اينم دفتر نقاشيه.
جمال:کاکو؟اين ديگه چه وضعشه؟نقاشيه منو نيگا.
دستشو اورد بالا و چرخوندش.به جمله ى پشته دستش اشاره کرد و گفت:نيگا مو شورشو در نيووردوم فقط نوشتوم رفيق بى کلک مودر

_برادر شما چقدر شبيه دوستم ليامى...
جمال اخم کرد و گفت:به مو فحش ميدى؟
دستامو به علامت تسليم گرفتم بالا و ديگه ادامه نداد.
به همشون نگاه کردم و گفتم:الان شماها اهله کجاييد؟
جمال:مو شيرازى بويوم
نايب:منم رشتى هستم ولى خوب چون معلمه ادبياتم معلمه ورزشه تهرانى بود لهجه نگرفتم.
جمال:چرت ميگه کاکو.بره رشت تا يه سال بايد بره کلينيکه ترکه لحجه.
سه تامون به جعفر نگاه کرديم و جمال گفت:اين کاکو هم قزوينيه 
سکوت...
نايب:ولى بى خطره.
_بى خطر؟براى چى؟
ولى بازم انگار کر شدن.
به جعفر نگاه کردم و ديدم پسره سر به زيريه و داشت درس ميخوند.

البته بزاريد بهتر بگوم....بگم.اى بابا منم لهجه گرفتم.
نايب با بيل کنارش وايساده بود درس بخونه.
هنوز به جعفر نگاه ميکردم که صداى داد و بيدادى حواسمو پرت کرد.
برگشتم و ديدم هفت هشتا پسر يکى رو گرفتن و يکى ديگه هم مثله موجودى به نامه سوسک ترسيده بود.
نايب آستيناشو کشيد بالا....
پاچه شلوارشو کشيد بالا....
قلنجه گردن و دستشو شکوند...

بعد به جمال گفت:دستشويى کجا بود؟
جمال پاشد و گفت:کاکو مو فکر کردوم ميخواى برى بزنيش.
همه به دعوا نگاه ميکرديم که جعفر گفت:اوووو....اون که جواده. 
نايب سرشو خاروند و گفت:فتوشاپه؟
جمال:داداش ضايع نکن.فتوشاپ بعدا مياد.ديالوگو عوض کن.
نايب برگرد سره صحنه ى اول ببينم.╯△╰
اکشن.....
نايل سرشو خاروند و گفت:الکى ميگى؟
جعفر پاشد و به پسرى که دعوا ميکرد اشاره کرد و گفت:به جانه بچه ى نداشتم جواده.
نايب:لابد باز يکى به اقدس نگاه کرده

Punks In The Different WorldWhere stories live. Discover now