قسمت شیش(هری خسته میشود)

370 55 17
                                    


رفتيم تو خونه و نايب.
يه قاب عکس ديدم که انگار نو بود.خيلى قشنگ بود.
تازه عکس توش هم قشنگ بود.يه زنه خوشگل...اصلا اوووف
بهش اشاره کردم و به نايب گفتم:اينو برا من جور کن.
نايب تو همون حالته دولا که داشت فرشو صاف ميکرد گفت:اون مامانمه:|تو خجالت نميکشى؟
_اينو برا من جور نکن.
نايب:خوب پس تا برنامه ى ديگر خدانگهدار.
اگر يک بار هم تو زندگيم اين حرفو زده بودم اونم مامانه طرف از آب در اومد:|
خلاصه کلى خجالت کشيدم و رفتم رو کاناپه خوابيدم.....
نايب رفت تو اتاقش و فکر کنم خودشو پرت کرد رو تخت.چون صداى خورد شدن تخته هاى تختش به گوش ميرسيد
.
_لطفا سکوت را رعايت کنيد.
جواد با خطکش به تخته ى کوچيکش که پايينش باربى بود چند بار زد و جعفر و جمال ساکت شدن....
شايد باورتون نشه ولى جواد براشون يه کلاس گزاشته بود که لحجشون کم رنگ تر بشه:|
جمال:کاکو سفره خونه پره مشتريس.جمع کن مو بروم.
جعفر:بيشين سره جات بينيم.جواد ميخواد درس بده ها.
جواد باز به اون تخته زد و گفت:لطفا سکوته اسلامى را رعايت کنيد.
سکوت....
جمال:کاکو نميخواى درس بدى؟
جواد:د برادره من ساکت باش.
جمال:اوکى کاکو.
جواد:everybody listen and repeat ما
جمال:مو
جعفر:مــَــ
جواد:لطفا حرفه مرا تکرار کنيد.حالا يک دو سه..... "همه بى خيال غصه:|"
جواد:لطفااااا
سکوت...
جواب بديد.فعله مناسب را بگوييد.مريم سيب را....
جمال و جعفر:خورد
جواد:آفرين...مريم فاطمه را....
جمال و جعفر:خورد
جواد خطکشو پرت کرد وسطه
خونه رفت بيرون...
جعفر:کاکو چرا شورش کرد؟
جعغر:خو تقصيره تو بود د.
جمال:لابد دعواى ايران و عراق هم تقصيره منس...
چهارده:
.
خسته شدم....خيلى خسته.اونقدر که حاضرم تتوهامو پاک کنم.فقط برگردم خونه.
جواد هم ديگه براى جعفر و جمال کلاس نميزاره و کلا توبه کرده.:|فکر کنم
جلوى تلويزيونه خاموش نشسته بودم که نايب از اتاقش اومد بيرون.
چشاش شده بود يک کاسه ى خون
_چه بلايى سره چشمت آوردى؟
نايب:خاروندمش
_با مداد؟
نايب:|
تلويزيونه خاموش:|
نايب:جواد باز مخش عيب کرده ميخواد کلاسه رياضى براى جعفر و جمال بزاره.
_آخ جونننننن
اينقدر که درس دادن اين بشر باحاله که من باز پاشدم رفتم خونه ى جواد.
جواد:لطفا سکوت را رعايت کنيد
سکوت...
جواد:اوه ماى خدا..باورم نميشود.خوب شروع ميکنيم.ما دونوع عدد داريم.عدد اول و عدد مرکب....
خلاصه نيم ساعت توضيح داد بعد پرسيد حالا ما عدد اول داريم و عدد....؟
جعفر:دوم
جمال:آخر کاکو
و بارى ديگر جواد خطکشو پرت کرد وسط خونه و رفت...
جمال:کاکو فردا زور ميکنه که يه درسه ديگه يادمون بده...
جعفر:جمع کن بريم ببم.
_اين بدبخت گيره چه کسايى افتاده.
جمال:الان تو چايى خونه پره آدمه.مو بروم به اونا برسوم
جعفر:اوا.منم برم برسوم.پس تا کلاسى ديگر خدانگهدار.
رومو چرخوندم يه شاله بلند ديدم.برشداشت دوره سرم پيچيدم تا موهام اينقدر نياد تو صورتم.
بعد رفتم سمته خونه نايب جان.
نايب:چرا عمامه بستى؟
:|
نايب اوايل خيلى شوخ بود.ولى از وقتى يه کارى پيدا کرده برا خودش مردى شده (شوخيشم بده)
خلاصه منتظرم که برم تو دنياى خودم و اينارو براى پسرا تعريف کنم.
اگه بهشون بگم نايل پسره آرومى بود بهم ناجور ميخندن.
نايب مثله بچه کوچولوها دستمو گرفت گفت:من يه ربع هيچى نخوردم بريم سفره خونه داداشيم يچى بزنيم در رگ.
رسيديم دمه در نايب تورو نگاه کرد و بعد گفت:اوا جواد و اقدس خانومم که اينجان.
رفتيم نشستيم کنارشون و با جمال يه ماهيتابه املت اورد نايل يه لواش انداخت تو ماهيتابه و با يه چرخش سيصدوشصد درجه اى همرو از عانه خودش کرد:|

Punks In The Different WorldWhere stories live. Discover now