رفتيم تو خونه و نايب.
يه قاب عکس ديدم که انگار نو بود.خيلى قشنگ بود.
تازه عکس توش هم قشنگ بود.يه زنه خوشگل...اصلا اوووف
بهش اشاره کردم و به نايب گفتم:اينو برا من جور کن.
نايب تو همون حالته دولا که داشت فرشو صاف ميکرد گفت:اون مامانمه:|تو خجالت نميکشى؟
_اينو برا من جور نکن.
نايب:خوب پس تا برنامه ى ديگر خدانگهدار.
اگر يک بار هم تو زندگيم اين حرفو زده بودم اونم مامانه طرف از آب در اومد:|
خلاصه کلى خجالت کشيدم و رفتم رو کاناپه خوابيدم.....
نايب رفت تو اتاقش و فکر کنم خودشو پرت کرد رو تخت.چون صداى خورد شدن تخته هاى تختش به گوش ميرسيد
.
_لطفا سکوت را رعايت کنيد.
جواد با خطکش به تخته ى کوچيکش که پايينش باربى بود چند بار زد و جعفر و جمال ساکت شدن....
شايد باورتون نشه ولى جواد براشون يه کلاس گزاشته بود که لحجشون کم رنگ تر بشه:|
جمال:کاکو سفره خونه پره مشتريس.جمع کن مو بروم.
جعفر:بيشين سره جات بينيم.جواد ميخواد درس بده ها.
جواد باز به اون تخته زد و گفت:لطفا سکوته اسلامى را رعايت کنيد.
سکوت....
جمال:کاکو نميخواى درس بدى؟
جواد:د برادره من ساکت باش.
جمال:اوکى کاکو.
جواد:everybody listen and repeat ما
جمال:مو
جعفر:مــَــ
جواد:لطفا حرفه مرا تکرار کنيد.حالا يک دو سه..... "همه بى خيال غصه:|"
جواد:لطفااااا
سکوت...
جواب بديد.فعله مناسب را بگوييد.مريم سيب را....
جمال و جعفر:خورد
جواد:آفرين...مريم فاطمه را....
جمال و جعفر:خورد
جواد خطکشو پرت کرد وسطه
خونه رفت بيرون...
جعفر:کاکو چرا شورش کرد؟
جعغر:خو تقصيره تو بود د.
جمال:لابد دعواى ايران و عراق هم تقصيره منس...
چهارده:
.
خسته شدم....خيلى خسته.اونقدر که حاضرم تتوهامو پاک کنم.فقط برگردم خونه.
جواد هم ديگه براى جعفر و جمال کلاس نميزاره و کلا توبه کرده.:|فکر کنم
جلوى تلويزيونه خاموش نشسته بودم که نايب از اتاقش اومد بيرون.
چشاش شده بود يک کاسه ى خون
_چه بلايى سره چشمت آوردى؟
نايب:خاروندمش
_با مداد؟
نايب:|
تلويزيونه خاموش:|
نايب:جواد باز مخش عيب کرده ميخواد کلاسه رياضى براى جعفر و جمال بزاره.
_آخ جونننننن
اينقدر که درس دادن اين بشر باحاله که من باز پاشدم رفتم خونه ى جواد.
جواد:لطفا سکوت را رعايت کنيد
سکوت...
جواد:اوه ماى خدا..باورم نميشود.خوب شروع ميکنيم.ما دونوع عدد داريم.عدد اول و عدد مرکب....
خلاصه نيم ساعت توضيح داد بعد پرسيد حالا ما عدد اول داريم و عدد....؟
جعفر:دوم
جمال:آخر کاکو
و بارى ديگر جواد خطکشو پرت کرد وسط خونه و رفت...
جمال:کاکو فردا زور ميکنه که يه درسه ديگه يادمون بده...
جعفر:جمع کن بريم ببم.
_اين بدبخت گيره چه کسايى افتاده.
جمال:الان تو چايى خونه پره آدمه.مو بروم به اونا برسوم
جعفر:اوا.منم برم برسوم.پس تا کلاسى ديگر خدانگهدار.
رومو چرخوندم يه شاله بلند ديدم.برشداشت دوره سرم پيچيدم تا موهام اينقدر نياد تو صورتم.
بعد رفتم سمته خونه نايب جان.
نايب:چرا عمامه بستى؟
:|
نايب اوايل خيلى شوخ بود.ولى از وقتى يه کارى پيدا کرده برا خودش مردى شده (شوخيشم بده)
خلاصه منتظرم که برم تو دنياى خودم و اينارو براى پسرا تعريف کنم.
اگه بهشون بگم نايل پسره آرومى بود بهم ناجور ميخندن.
نايب مثله بچه کوچولوها دستمو گرفت گفت:من يه ربع هيچى نخوردم بريم سفره خونه داداشيم يچى بزنيم در رگ.
رسيديم دمه در نايب تورو نگاه کرد و بعد گفت:اوا جواد و اقدس خانومم که اينجان.
رفتيم نشستيم کنارشون و با جمال يه ماهيتابه املت اورد نايل يه لواش انداخت تو ماهيتابه و با يه چرخش سيصدوشصد درجه اى همرو از عانه خودش کرد:|
YOU ARE READING
Punks In The Different World
Short Storyیه فن فیکشن طنز راجب وقتی که هریه پانک اتفاقی سر از ایران در میاره اون تو ایران با جواد(زین)و نایب(نایل)و جمال(لیام) و جلال(لویی) اشنا میشه هرکدوم از اونا یه اتفاق جدید برای هری درست میکنن ممکنه هری تغییر کنه ممکنه بدتر بشه:) از دست ندید